زنگ رو فشرد و منتظر شد تا در رو باز کنن.
هری در رو به روش باز کرد و طبق معمول لبخند شیرینش هم رو لباش بود:
سلام زین، خوش اومدی. بیا تو.ز: سلام ممنون.
گفت و وارد خونه شد. همه اومده بودن. همه به جز یک نفر که زین خیلی دلش میخواست باشه، ولی وقتی تو جمع پیداش نکرد نا امید شد و بعد از سلام و احوال پرسی رو مبل جا گرفت.
جنی: خب هری نفر آخر هم رسید نمی خوای برنامه سِریت رو بگی؟
ه: خب ببینید ما همه با هم میریم خونه لیام تو عمل انجام شده قرارش میدیم میبریمش.
هری با ذوق عملیات سریش رو تعریف کرد و این قیافه پوکر بقیه رو به همراه داشت.
لو: ازم انتظار نداشته باش جلوی نایل رو بگیرم که تیکه پارت نکنه هری.
ه: چرا تیکه پارم بکنه؟! چشه نقشه به این خوبی!
ن: آخه مرتیکه دو ساعت ما رو علاف کردی که بزار فلانی بیاد، بزار خر بیاد، بزار گاو بیاد بعد تعریف کنم. نمیشه دونه دونه به هر کی بگم که، بعد تهش شد این که میریم خونه لیام میندازیم رو کولمون لیام رو میریم ویلا؟!
ه: شما راه حل بهتری داری استاد؟
ن: من نگفتم-
جنی: تام و جری شروع کردن باز. به جای این بحث مسخره پاشید زودتر حاضر شیم بریم دنبال لیام.
ز: میشه یکی این وسط به من توضیح بده قضیه چیه؟ واسه چی باید بریم دنبال لیام چرا خودش نمیاد؟
ن: لیام رو به زور باید برد بیرون؛ حالا هر جا می خواد باشه. حالا اگه گرفتی قضیه چیه پاشو بریم.
همه بلند شدن، هری و لویی هم بعد از برداشتن چمدون کوچکشون از خونه بیرون رفتن و به سمت خونه لیام حرکت کردن.
••••••••••••••••••••
صدای زنگ در رو که شنید، کنترل تلویزیون رو از روی میز برداشت و خاموشش کرد.
بعد از تماس دیروزش با ریتا قرار شد ساعت چهار همدیگه رو ببینن. البته که ریتا مثل همیشه با یک ساعت تاخیر اومده بود!در رو باز کرد و همون نگاه همیشگی خودش رو بابت تاخیر همیشگیش بهش تحویل داد؛ که شامل یه نگاه سرد و یه چشم غره بود.
از جلوی در کنار رفت و ریتا وارد شد.لی: طبق معمول سلام ندادی ریتا، در حالی که میدونی چقدر از این کار متنفرم که همینجوری بیای جلوی در زل بزنی تو چشمام و سرت رو عین گاو بندازی پایین و بیایی داخل!
ر: یه نفس عمیق بکش پسر خفه میشی ها! هر سری این رو میگی منم هر سری میگم خودت از جلوی در میری کنار که فکر کنم این معنی رو میده که بفرمایید داخل ریتا اورای جذابم!
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!