همه سوار آسانسور شدن. خدا رو شکر آسانسور اونقدری بزرگ بود که نیازی نباشه چندتاشون از پله استفاده کنن یا تو آسانسور بهم بچسبن.
لیام دستش رو سمت کلید پارکینگ برد اما قبل از اینکه فشاری بهش وارد کنه، صدای نایل مانعش شد:
صبر کن. چرا پارکینگ رو میزنی؟لی: با قاطر قرارِ بریم؟
ن: نه بامزه. البته اگر دوست داری با قاطر بیای جلوت رو نمی گیرم ولی جدا از شوخی تو دیگه نمیخواد ماشینت رو بیاری. ماشین من که هست، واسه زین هم هست و فکر کنم ریتا هم ماشینش رو میاره. درسته؟
به ریتا نگاه کرد و منتظر جواب شد:
آره آره. میارم ماشینم رو.جاش: نظرتون چیه بریم لابی اونجا این بحث جذاب رو ادامه بدیم؟
ز: راست میگه دیگه. نه میذارید آسانسور حرکت کنه نه میذارید وایسه.
لو: زین عزیزم آسانسور الان وایساده.
ن: و همچنین اگر حرف نمیزدی هم ما میدونستیم جاش راست میگه.
جنیفر دستش رو دراز کرد و کلید طبقه همکف که لابی میشد رو فشرد و گفت:
تا کی قرار بحث کنید کلا؟! ماشین نایل و زین و ریتا هست بسه.بعد از توقف آسانسور تو طبقه مورد نظرشون همه پیاده شدن و سمت ماشین ها حرکت کردن.
ن: خب هری و لیام و جنیفر میان تو ماشین من.
ه: نایل من و جنی دوست پسر داریم نگو که میخوای ما رو از دوست پسرامون جدا کنی.
ن: اه من چرا یادم رفته بود شما دیگه یکی رو دارید ور دلتون باشه. داشتم با همون ترکیب همیشگی جلو میرفتم که دوست پسراتون همه چی رو خراب کردن، دیگه نمیدونم چیکار کنم.
لو: خب ببینید اینجوری تقسیم میشیم. من و هری و لیام میریم تو ماشین زین. جاش و جنیفر هم تو ماشین ریتا. چطوره؟
لویی بعد از اتمام حرفش با ذوق نگاهش رو چرخوند که با قیافه پوکر نایل رو به رو شد.
ن: الان این تقسیم بندیت بود؟ من تنها باشم؟
لو: نه دیگه جاش و جنیفر با تو بودن.
ر: با من بودن.
لو: ااا پس من و هری با تو بودیم.
ن: از من میشنوی لیام و زین و باهم ننداز. عزادار میشیم.
لی: دو دقیقه ساکت شید ببینم.
من که با نایلم. لویی، تو و هری با زین. جنی تو مشکلی داری از جاش جدا باشی؟جنی: نه. تو چی جاش؟
جاش: نه. دو ساعت راه که بیشتر نیست چیه مگه.
لی: خب پس جنیفر میره تو ماشین ریتا و اگر دخترا مشکلی نداشته باشن جاش میاد پیش من و نایل. تموم شد و رفت. زیدان هم وقتی میخواد ترکیب رئال رو واسه ال کلاسیکو بچینه انقدر داستان نداره که ما واسه یه راه دو ساعته داریم.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!