از ماشین پیاده شدن و کش و قوسی به بدنشون دادن.
جاش: بچه ها خیلی خوش گذشت. خسته نباشید.
جنی: آره واقعاً. هری ویلاتون خیلی قشنگ بود.
نایل خمیازه ای کشید و قبل از اینکه کسی بخواد برای چندمین بار اون حرف ها رو تکرار کنه، جنیفر و جاش رو مخاطب قرار داد و گفت:
خب دیگه بسه بیاید بشینید برسونمتون بعد ببرم خونه بخوابم. هنوز نفهمیدم چرا همه اومدیم دم در خونه لری واقعاً!ز: نایل راننده تو بودی، چرا همینجوری سرت رو عین گاو انداختی پایین و دنبال من اومدی؟ خودت حواست نبوده دیگه انقدر غر نزن.
لو: حالا که تا اینجا اومدین بیایید بالا خب.
لی: نه لویی من که باید برم. به لطف دوست پسر جنابعالی، مسافرت دو روزه شد سه روز و منِ بدبخت چند ساعت دیگه مسابقه دارم.
اتفاقی که توی این سه روز افتاد این بود که نایل و زین با هم رفیق شده بودن و دیگه خیلی سعی نمیکردن همدیگه رو با خاک یکسان کنن.
بعد از خداحافظی از هری و لویی، جنیفر و جاش سوار ماشین نایل شدن. لیام در ماشین رو باز کرد و نشست که صدای نایل مانع این شد که در رو ببنده:
کجا لیام؟ تو مگه با زین نمیری؟لی: نه!
ن: بیخیال لیام زین اونقدر هم غیر قابل تحمل نیست. خونه تو و زین نزدیک هم هست و خونه من و تو یه چیزی تو مایه های سفر از شمال به جنوب! آفرین پسر پاشو با زین برو من دارم میمیرم از خواب.
لی: تو از کجا میدونی خونه زین به خونه من نزدیک هست؟
ن: اون روزی که اومدیم دنبال تو زین یه چیزی جا گذاشته بود، رفتیم اونجا اول که فهمیدم نزدیکِ.
همون موقع ماشین زین به حرکت در اومد که نایل با بوق زدن متوقفش کرد. سرش رو از پنجره بیرون برد و گفت:
زین تو لیام رو میرسونی؟زین آره ای گفت و لیام بدون خداحافظی از ماشین پیاده شد و سمت ماشین زین رفت.
نیم ساعت تو سکوت سنگینی گذشت و حالا لیام مقابل آپارتمانش بود. زیرلب تشکری کرد و پیاده شد. زین هم با نیشخندی دنده عقب گرفت و جایی که مطمئن شد وقتی لیام بیاد بیرون دیدی بهش نداره ماشین رو خاموش کرد و منتظر نشست. خسته بود ولی هر جور شده باید حال اون پسر رو بگیره. اون وقت با خیال راحت میتونه بره خونهاش و روی تخت نرمش لم بده و ریلکس کنه. شاید هم به گی بار بره خودش رو با یکی از پسرای اونجا سرگرم کنه.
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و کم کم حوصلش داشت سر میرفت.
نا امید از اینکه شاید اشتباه کرده و لیام واقعا الان تو خونهاش مشغول استراحت هست ماشین رو روشن کرد.
به هر حال اون قرار نبود تا صبح جلوی خونه اون پسر بشینه.
خواست حرکت کنه که ماشینی از پارکینگ آپارتمان بیرون اومد. با دیدن شخص پشت فرمون نیشخندی روی لباش اومد.
_ایول پسر همینه.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!