_ زین شیر تو یخچالت نیست!
هری در حالی که سرش رو توی یخچال کرده بود داد زد.
ز: آره شیر نداریم. لازم داری؟
زین وقتی دید جوابی نگرفت نگاهش رو از صفحه لپتاپ گرفت، برگشت و با چهره بی حس چهارنفرشون مواجه شد.
ز: چرا این جوری نگاه می کنید؟!
نایل دستش رو وسط پیشونیاش کوبید، لیام سعی داشت خندهاش رو کنترل کنه، لویی چشم هاش رو براش میچرخوند و هری هنوز بدون ذره ای تغییر توی صورتش نگاهش میکرد.
لو: پس وقتی شیر تو خونهات نداری برای چی میگی کیک میخوای؟
_ مگه تو کیک شیر میریزن؟!
گفت و نگاه سردرگمش رو بین اون چهار نفر چرخوند.
مگه کیک فقط آرد و تخم مرغ نمیخواست؟
پس چرا هیچ وقت مزه شیر رو توی کیک حس نمیکرد؟
البته مزه تخم مرغ رو هم حس نمیکرد...
هنوز در حال فکر کردن بود که صدای نایل افکارش رو متوقف کرد.ن: لیام یه دلیل منطقی برام بیار و منو قانع کن که برای چی به پیشنهاد این جواب مثبت دادی؟
لیام همونطور که سعی داشت جلوی خندهاش رو بگیره سرش رو تکون داد:
من میرم شیر بگیرم. زود میام.لو: نه لیام. منو زین میریم. زین پاشو.
بدون اینکه نگاهش رو از لیست فیلم هایی توی لپتاپ بود بگیره، جواب داد:
خودت برو. من دارم دنبال فیلم میگردم موقع کیک خوردن ببینیم.لویی ابروهاش رو برای زین بالا انداخت و دستش رو گرفت:
تو بلند میشی و با من میای!ز: باشه...باشه! خب دستم رو ول کن برم سوئیچ ماشین رو بیارم!
لو: نمیخواد فروشگاه نزدیک هست، پیاده میریم.
همونطور که زین رو میکشید از در خونه بیرون رفتن.
هری خنده ای به اون دوتا دیوونه کرد و به سمت لیام برگشت.
لبخند روی لب لیام بیشتر از هر چیزی میتونست هری رو خوشحال کنه.
اینکه می دید برادرش خوشحاله و لبخند روی لب هاش واقعی، براش لذت بخش بود.نایل سکوت خونه رو شکست و باعث شد تا هری و لیام بهش نگاه کنن.
ن: من هنوز نمیفهمم چطور پیشنهاد زین رو قبول کردی! پسر اون حتی مواد اولیه یه کیک ساده رو هم نمیدونه!
لیام خنده بلندی کرد:
زین خیلی خوبه نایل. ولی خب... میدونی... فکر کنم تنها غذایی که بلده غذای مخصوص لوییه.سکوت کل خونه رو فرا گرفت و لحظه ای بعد صدای خنده اون سه نفر بلند شده بود.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!