با تک سرفه ای صداش رو صاف کرد و موبایل رو به گوشش چسبوند:
- الو لوییصدای لویی نشون میداد که تازه از خواب بیدار شده:
چیه زین؟- یه مسئله ای هست باید بهتون بگم. همه بیاید خونه من.
- اوه! فکر کنم خیلی مهم هست که بیخیال لحن من شدی!
- آره لویی مسخره بازی رو تموم کن و زود بیایید اینجا. به بقیه هم خودت خبر بده.
- بقیه یعنی-
- بقیه یعنی همه به جز لیام، لویی.
و بدون اینکه کلمه دیگه ای به زبون بیاره یا بزاره لویی چیزی بگه قطع کرد
°°°°°°°°°°
بعد از گذشت چیزی حدود یک ساعت و نیم همه خونه زین جمع شده بودن.
لو: نمیخوای اون دهن لعنتیت رو باز کنی و بگی چه کار مهمی داشتی که ما اول صبح اینجا ایم؟!
ز: یه ویدیو بهتون نشون میدم نگاه کنید.
ویدیو رو پخش کرد و همه با چشمایی که تنگ کرده بودن تا تمرکز کنن به صفحه لپ تاپ زل زده بودن.
بعد از اینکه ویدیو تموم شد لویی به حرف اومد:
خب؟!ز: کی وسط رینگ بود؟
ن: زین خوبی؟!
ز: نایل اصلا شوخی ندارم!
ن: لیام وسط رینگ مبارزه بود، خب که چی؟!
ز: این ویدیو برای دیشبِ!
ن: باور کن بهتر از تو آمار مسابقه های لیام رو دارم و این که لیام دیشب فایت داشت رو همه میدونیم زین!
ز: وای خدایا من احمق بگو گفتم شما ها یه چیزی حالیتونِ! اینجا رو خوب نگاه کنید. اینجا جایی که مسابقات غیر قانونی برگزار میشه.
ه: چی داری میگی زین؟!
ز: متاسفم که ناراحتت کردم هری، ولی دارم حقیقت رو میگم.
هری برخلاف بقیه که سر جاشون خشکشون زده بود، سمت موبایلش رفت. جنیفر به خودش اومد و با چند قدم تند خودش رو به هری رسوند:
هری چی کار میکنی؟ یکم صبر کن. با هم فکر میکنیم-ه: با هم فکر میکنیم که چی بشه جنی؟! اون باید جواب بده!
ن: هری دو دقیقه دست از عقل کل بودن بردار و صبر کن آروم بشی یکم! به موقع اش با لیام حرف میزنیم.
لو: بچه ها راست میگن هری.
لویی به سمت هری پا تند کرد و دستش رو گرفت و سمت مبل هدایتش کرد:
بشین، سعی کن آروم باشی عزیزم. مطمئنم لیام یه دلیلی داره پشت اینکارش.این حرف لویی و چشم های هری که دوباره به لپتاپ خورد کافی بود تا دوباره جوش بیاره و شماره لیام رو بگیره.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!