I don't wanna go, think I'll make it worse
Everything I know brings me back to us
I don't wanna go, we've been here before
Everywhere I go leads me back to you•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
وارد مطب شد و نگاهی به اطرافش انداخت.
ریسه های برگی که یکی از دیوار ها رو کامل پر کرده بود، جلوه قشنگی به اون فضای کوچیک میداد.
روی یکی از دیوار ها پر بود از تابلو هایی که میشد چندین ساعت به هر کدوم خیره بشی و با دقت بهشون نگاه کنی و تلاش کنی که کشفشون کنی.
صندلی های کمی دور مطب چیده شده بود و میز کوچیکی رو به روی اون ها قرار داشت.
با شنیدن صدای دست از نگاه کردن به اطرافش برداشت و به طرف صدا برگشت._ میتونم کمکتون کنم؟
دختر رو به روش ازش پرسید و منتظر بهش خیره شد.
_ اوه البته! من قرار بود خانم کلارک رو ببینم. فکر میکنم خودشون در جریان باشن.
_ آقای مالیک؟
ز: بله.
_ البته. فقط یکم زود اومدید. لطفاً چند دقیقه صبر کنید تا مشاورهشون بشه.
_ حتماً! ممنون.
دختر لبخندی به زین زد و پشت میز کوچیک توی مطب نشست.
زین روی نزدیکترین صندلی بهش نشست و موبایلش رو از توی جیبش بیرون آورد.
همزمان با روشن کردن موبایلش نوتیفیکیشن پیام جدیدی که از طرف لیام بود روی صفحه موبایلش ظاهر شد.
پیام رو باز کرد:
"زینی! امشب بریم همون همیشگی؟ بعدش هم بیایم خونه فیلم ببینیم."
دستی روی صورتش کشید و سرش رو با کلافگی تکون داد.
انگشت هاش تند تند روی کیبورد حرکت کردن تا جواب لیام رو بده."فکر نمیکنم وقت بشه لیام. کار تو باشگاه زیاده. یه شب دیگه"
همین بود.
پنج روز بود که به هر بهانه ای از رو به رو شدن با لیام سر باز میکرد.میدونست که لیام متوجه این موضوع شده ولی به روش نمیاره.
میدونست که لیام به خاطر عذاب وجدان اون حرف حاضره از غرور خودش بگذره تا زین رو دلخور از خودش نبینه.
ولی این رفتار زین به خاطر ناراحتیش از لیام نبود.
اون نمیتونست از لیام ناراحت باشه.
زین فقط گیج شده بود._ زین؟
صدای امیلیا باعث شد تا نگاهش رو از صفحه موبایلش بگیره و از فکر بیرون بیاد.
از جاش بلند شد و سلام آرومی کرد.
امیلیا به آرومی جوابش رو داد ولی تمرکزش روی خود اون پسر بود.
اگر میخواست یه کلمه برای حال زین به کار ببره داغون مناسب ترین کلمه بود. موهاش، لباس هاش و از همه مهمتر چهرهاش آشفته بود.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!