Fourteen

201 45 60
                                    


I'm falling, again I'm falling again, I'm fallin'...

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

-چی؟!

-یعنی چی نمی‌تونی بدون مربی شرکت کنی؟!

-الکی به فینال نرسیدم که الان سر این کنار بکشم!

-خفه شو!

حرف هاش رو با عصبانیت به اتمام رسوند و بعدش موبایل رو روی تخت پرت کرد.

دستاش رو توی موهاش فرو برد و اون هارو محکم به سمت بالا کشید.

-لعنتی!

در حالی که از شدت عصبانیت تپش قلب گرفته بود و تند تند نفس می‌کشید، فریاد زد‌.

با فکری که به سرش زد سریع موبایل‌اش رو از روی رو تختی چنگ زد و توی لیست مخاطبینش رفت.
روی شماره مد نظرش کمی مکث کرد و با تردید بهش خیره شد.
احساس می‌کرد هنوز هم‌ به اندازه کافی به اون مرد اعتماد نداره.
توی یک لحظه فقط تصمیم گرفت زنگ بزنه و قبل از اینکه پشیمون بشه، سریع شماره رو گرفت و موبایل رو به گوشش چسبوند.

بعد از چند لحظه صدای زین رو شنید:
تدی بر!

لیام با شنیدن لقبی که زین بهش می‌داد چشماش رو چرخوند و پرسید:
کجایی زین؟

ز: باشگاه. چطور؟!

لی: فردا مسابقه فینالمه.

ز: خب؟!

لیام نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
انگار کسی که همیشه به عنوان مربی همراهم بود، دیشب تصادف کرده و الان بیمارستان بستریه.
الان بهم زنگ زدن و گفتن نمی‌تونم بدون مربی شرکت کنم. اممم، داشتم فکر‌ می‌کردم که میشه، میشه تو...؟

ز: من‌ مربیت باشم؟

لی: اره؟!

ز: خب باشه، مشکلی نیست. امروز بیا باشگاه.

لی: واسه چی؟!

ز: واسه اینکه تمرین کنی‌ و برای اینکه من مربیتم؟!

لی: وات د فاک زین! من خودم‌ تمرین می‌کنم. حتی کسی که به عنوان مربی همراهم بود هم مربیم نیست. من فقط وقتی تازه شروع کرده بودم و نیاز به آموزش داشتم، مربی داشتم! خیلی وقته که خودم تنهایی تمرین می‌کنم.

ز: دلیل نمی‌شه. اینا همه قبل از این بود که اسم‌ من اونجا به عنوان مربیت ثبت بشه!

لیام تقریبا نالید:
زین! من جدیم!

زین بعد از چند ثانیه سکوت جواب داد:
منم جدیم تدی بر! ولی خب، باشه؛ مسابقه ساعت چنده؟

لی: شش؛ خودم میام دنبالت.

ز: مگه قبول کردم؟!

لی: چی؟!

What About Us Where stories live. Discover now