Been up all night
All night runnin' all my lines
But it’s only the truth
Been up all night
Not sure how to say this right
Got so much to lose
Never been so defenceless•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
_ هری! میشه انقد راه نری؟ آروم باش لطفا.
امیلیا گفت و چشم غره ای به هری رفت.
_ چطوری آروم باشم امیلیا؟! الان دو روز فاکیه که موبایلش خاموشه. تو هم که نمیذاری بریم در خونهاش. تو میدونی ما چقد بهش وابسته ایم و نمیذاری! لعنتی اگه بلایی سر خودش بیاره چی؟
لویی از جاش بلند شد و دستش رو دور شونه هری حلقه کرد و سعی کرد آرومش کنه.
لیام و زین.
هر دوشون برای لویی ارزش داشتن و اون واقعا متوجه نبود که چه اتفاقی داره میافته.
لویی تو تمام دوران های زندگی زین باهاش بود و از تک تک کارهاش خبر داشت ولی یادش نمیاد زین همچین کاری کرده باشه.از طرفی دیگه...
نمیتونه باور کنه که زین همچین کاری کرده باشه.زین تا قبل از لیام پسر خوش گذرونی بود.
اما هیچ وقت نمیشد که به زور کاری رو انجام بده.
لویی از درون اون پسر خبر داشت.
پاک بود.
لویی نمیتونست باور کنه که رفیقش همچین کاری کرده.هری رو همراه با خودش طرف کاناپه نشوند اون پسر رو روش نشوند.
_ هری من کاملا درک میکنم که نگران لیامی. میدونم که چقد دوستش داری. ولی هری به این هم فکر کن که لیام یه پسر بالغه و واقعا بعضی وقت ها به تنهایی نیاز داره تا با خودش خلوت کنه. مخصوصا توی این موقعیتی که الان گرفتارش شده، تنهایی بهترین راه برای اینه که با خودش کنار بیاد. من میدونم که تو به خاطر نگرانیت این رفتار ها رو نشون میدی، ولی هری لیام میتونه خودش رو کنترل کنه.
امیلیا با تحکم گفت و با اخم کمرنگی به هری خیره شد.
نایل با نگرانی نگاهش رو بین هری و امیلیا میچرخوند.اشکی که توی چشم های هری جمع شده بود باعث شد که اون دختر با لحن آرومتری ادامه بده:
در مورد اینکه ممکنه لیام به خودش آسیب بزنه نگران نباش. اون به ما قول داده هری و من به عنوان روانشناسش بهت قول میدم هیچ وقت قولش زو زیر پا نمی ذاره.هری با بغض سرش رو تکون داد و همون طور که بیشتر خودش رو تو بغل لویی جمع میکرد به نقطه نامعلومی خیره شد.
امیلیا نگاهش رو از هری به لویی داد و جوری که لویی متوجه شه لب زد:
باید حرف بزنیم!لویی سرش رو تکون داد به آرومی دستش رو از دور هری باز کرد.
این کارش باعث شد تا هری سرش رو بچرخونه و سوالی بهش نگاه کنه.
لویی لبخندی به هری زد و آروم پیشونیش رو بوسید.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!