بعد از چهل دقیقه رانندگی به مقصد مورد نظرشون رسیدن.
زین هیچ تصوری از اون همیشگی نداشت ولی فکرش رو هم نمیکرد که اون یه جای پرت و خلوت باشه؛ جایی که آسفالت هم نیست و به جز خودشون هم کس دیگهای نیست.با صدای تقهای که به شیشه خورد به خودش اومد. شیشه رو پایین داد تا صدای لیام رو واضح بشنوه:
پیاده نمیشی؟!ز: اینجاست؟!
لی: چی؟!
ز: همیشگی!
لی: آره.
زین سرش رو تکون داد و بعد از بالا دادن شیشه و خاموش کردن ماشین، پیاده شد.
دنبال لیام راه افتاد و وقتی کمی جلوتر رفتن کنار بقیه ایستادن.ز: اینجا چه جذابیتی داره؟!
ن: داد بزن!
ز: چی؟!
ن: میگم داد بزن آقا گاوِ!
زین گیج شده بود و داشت فکر میکرد، که این بار صدای فریاد بلندی اون رو به خودش آورد. با تعجب سرش رو چرخوند و با دیدن لیام لبه اون پرتگاه، در حالی که به شهر زیر پاش زل زده و فریاد میزنه، متوجه قضیه شد.
کم کم همه رفتن و لبه پرتگاه ایستادن و شروع کردن به فریاد زدن؛ ولی زین همچنان ساکت بود و به دست های مشت شده لیام کنار بدنش که لرزش محسوسی داشت نگاه میکرد.
لی: فریاد بزن زین!
زین نگاهش رو به صورت لیام داد و بعد از چند ثانیه اون هم مثل بقیه به شهر زیر پاش نگاه میکرد و فریاد میزد.
بعد از چند دقیقه صدای فریاد ها قطع شد و همه در حالی که گلوشون رو ماساژ میدادن تا از سوزش و دردش کم کنن همون جایی که وایساده بودن، نشستن.
جاش: همیشه دوست داشتم این کار رو بکنم!
جنی: هر دفعه بیشتر از دفعه قبل حال میده.
ه: خیلی-
نایل نذاشت حرفش رو ادامه بده و گفت:
خب دیگه بسه، بلند شید برید خونه هاتون؛ معلومِ چیزی که من انتخاب کنم عالیه!جنی: آخر سر نفهمیدم چرا همیشه به لیام میگی بیارت اینجا! چرا خودت نمیای؟!
ن: اون دیگه بین خودم و خودشِ.
همه بلند شدن جز نایل و لیام.
ز: شما چرا بلند نمیشید؟!
جنیفر با خنده گفت:
زین ولشون کن. این دو تا کار همیشگیشونِ که بعد از ما اینجا بمونن.لی: جنیفر دقت کردی هر وقت میایم اینجا تو از کلمه همیشه زیاد استفاده میکنی؟!
جنی: تو دقت کردی که همیشه این رو به من میگی؟
لیام خندید و بلند شد. سمت جنیفر رفت و اون رو در آغوش گرفت و گفت:
دقت کردم؛ برو جاش منتظرِ.
YOU ARE READING
What About Us
Fanfictionیخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب میشد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!