part38

2.3K 481 267
                                    

بخاطر بی تابی های زیاد بچه برای باباش؛ درحالی که ته او تو بغلش بود، زخم دهنش رو با هزارتا بدبختی بخیه زده بودن و بعد از یک ساعت گریه ی مداوم، پسرش بالاخره تو بغلش اروم شده بود و فقط کمی هق های ریز بین خواب و بیداری مونده بود.
با خستگی لبه ی تخت نشست و به کریس که تازه رسیده بود نگاهی انداخت
-: چیشد؟

مرد جلو اومد و لیوان قهوه رو روی میز کنار تخت بیمارستان گذاشت
-: ته او چیشد؟

ناخوداگاه حلقه ی دستش دور کمر بچه محکم تر شد و با کج کردن سرش، نگاهی به صورت پسرش که روی شونه اش بود انداخت
چانیول به جاش جواب داد
+: دندونش شکسته بود توی دهنش رو پاره کرده بود دوتا بخیه خورد. چونه اش اما زخمش اونقد عمیق نبود که بخیه بخواد.

کریس سری به معنای فهمیدن تکون داد و به قهوه اشاره کرد
-: جونگین یچیزی بخور، قیافت اصلا خوب نیست

مرد خواست بچه رو روی تخت بخوابونه که بچه انگار حتی توی خوابم متوجه شد، به یقه باباش چنگ زد و ناله کرد که باعث شد سریع بالا بیارتش و تو بغلش بگیرتش
-: هیشش..هیشش..باشه نمیذارمت پایین. بخواب فندق

بیشتر توی بغل باباش فرو رفت و سریع ساکت شد.
نفس عمیقی کشید و لیوان قهوه اش رو برداشت
-: گفتم چیشد؟

کریس دستی لای موهاش کشید
-: هیچی دیگه رفتم دنبالش قراره فیلمارو بفرسته برات. احتمالا تا الان فرستاده.

چانیول به مرد نگاهی انداخت، جلو رفت و پیش داداشش ایستاد
+: میخوای بدیش یکم به من؟ خسته شدی.

جونگین لبخند محوی به برادرش زد
-: نه میترسم بیدار شه، میخوام بخوابه. تو لازم نبود بیای میموندی شرکت، کار هست.

از روی تخت بلند شد
-: بهتره زودتر بریم. من میرم خونه، ته او از بیمارستان میترسه بیدارشه نمیخوام اینجا باشیم.

......

روی تخت درحالی که به پهلو دراز کشیده بود و پسرش کنارش روی تخت به لباسش چنگ زده و همچنان تو بغلش خواب بود برای بار هزارم فیلم راهرو رو نگاه میکرد و دقیقا لحظه ی افتادن ته او ، فیلم قطع میکرد تا اون صحنه ی ترسناک نبینه و دوباره عقب میزد تا برخورد سهون و پسرش باهم رو ببینه.
پس چرا سهون لعنتی از خودش دفاع نکرده بود؟
توی کانتکت های گوشی اش رفت و روی اسم 'گربه یخی' چند لحظه ای ایستاد.
دلش میخواست صدایی که توی سرش میگفت اون لحظه ی سر خوردن ته او، سهون میتونست سریع واکنش بده و بگیرتش رو خفه کنه.
مهم این بود که کاری نکرده بود و فقط همین مهم بود. مگه نه؟
اما اونوقت خودش چیکار کرده بود؟

با آهی گوشی رو به کنار پرت کرد و سمت پسرش چرخید.
همه چی بهم ریخته بود، دستی لای موهای پسرش کشید.
دهن ورم کرده ی کبود و زخمیش دلش ریش میکرد.
-: ببخشید که من شدم بابات کلوچه

chocolate and iceWhere stories live. Discover now