با زنگ خوردن گوشیش ، همونطور که ته او یه دستی از شکم توی بغلش بود و در هوا اویزان بود و با هواپیمای توی دستش درحال پرواز توی بغل پدرش بود ، سمت اتاق خواب رفت و گوشیش رو از روی دراور برداشت ، پسرش روی زمین گذاشت
که جیغ ته او بلند شد: ددی چرا گذاشتیم زمیییین! چرا چرا
جونگین لپ پسرش رو کشید: حرف بزنم برمیگردم باهم پرواز کنیم باشه؟
و تلفن رو جواب داد: جانم؟
ته او با چرخوندن چشم هاش توی حدقه سمت در چرخیدصدای سهون توی گوشی پیچید:جونگ!
جونگین با شنیدن صدای عجیب سهون با تعجب گوشی رو پایین گرفت تا ببینه واقعا سهونه یا نه ، و بعد دوباره گوشی رو به گوشش چسبوند و با نگاهی به پسرش که از اتاق به بیرون شلیک شده بود تا به ادامه ی بازیش برسه سمت بالکن رفت: الان دقیقا داری چیکار میکنی اوه سهون؟
سهون نفس بریده بریده ای کشید: اوه .. همینه جونگ! بازم صدام کن
جونگین با شنیدن نفس نفس های سهون توی گوشی، ، خندش گرفت: اوه خدای من! سهونی داره با فکر من به خودش ور میره؟!
و خنده ای از لای لباش در رفت...
........فلش بک صبح امروز
سهون وارد اسانسور شد ، طبقه ی منفی یک رو فشار داد و چشم هاش رو به مانیتوری که طبقات رو نشون میداد دوخت و همزمان داشت سعی میکرد کامل دیشب و کارایی که کرده بود رو به خاطر بیاره
تا حدود زیادیش رو کامل یادش بود و این افتضاح بود!
گوشه ی ذهنش یادداشت کرد که از جونگین برای اینکه نگذاشته بود برای کریس ساک بزنه تشکر کنه ، البته دستش خیلی کارا کرده بود که با فکر کردن بهش هم حتی حالت تهوع بهش دست میداد!
به ارومی دستی به صورتش کشید و سعی کرد دیگه به گندهایی که دیشب زده فکر نکنه و ذهنش ناخوداگاه به سرعت حرفای جونگین و حرکتش وقتی روی کریس بود رو براش یاداوری کرد و اصلا متوجه ی کش اومدن لباش برای اون حرکتی که شبیه به غیرتی شدنِ نصفه نیمه ی مسخره ای بود ، نشد
با ایستادن اسانسور ازش خارج شد و به قسمت بایگانی مدارک مرکزی حرکت کرد
اون قسمت کمی متفاوت از قسمت های دیگه بود و گِیتی جداگانه برای ورود داشت
سهون جلوی گیت قرار گرفت و کارت پرسنلی دور گردنش رو روی اسکنرِ گیت ورودی قرار داد و برخلاف انتظارش ، رنگ آبیِ چراغ کنار گیت با صدای دِنگی قرمز شد و بعد از چند ثانیه به رنگ اولیه برگشت و روی مانیتور "عدم دسترسی" نشون داده شد
سهون اخم کرد: یعنی چی!خواست دوباره امتحان کنه که صدای کریس متوقفش کرد: نزن دوباره.. نوتیف میده
سهون به کنار برگشت و با کریسی که با فاصله ی دومتری به دیوار تکیه داده بود رو به رو شد
+: چان میگفت من باید دسترسی داشته باشم که! یعنی چی!!!
کریس با لبخند معنی داری تکیه اش رو از دیوار گرفت جلو رفت و خیلی نزدیک به سهون طوریکه تقریبا بهش چسبیده بود ایستاد و کارتش رو که لای دو تا انگشت اشاره و وسطی اش بود بالا گرفت: من میتونم بهت دسترسی بدم!
YOU ARE READING
chocolate and ice
Romance♧اسم فیکشن: شکلات و یخ ♤ژانر: رومنس، اکشن، انگست، رازآلود، اسمات ♧کاپل: کایهون/سکای ورس ، چانبک (هردو اصلی) ♤ فصل اول کامل. قرار بود فقط یه جیب زدن ساده از یه مرد خوشتیپ توی کلابی که کار میکنه باشه، نفهمید چی شد که از جیب زدن به چشیدن یه شکلات جهنم...