•4•

1.5K 374 187
                                    

با غرولندی حوله ی خیس از دور گردنش روی میز کنار دیوار پرت کرد و چونه ی دردناکش لمس کرد، با تیر کشیدنش لعنتی زیرلب فرستاد. دستی بین موهای بهم خیسش کشیده و حوله ی تنش دراورد و پیژامه ی نخی توسی رنگش با خستگی پاش کرد.
اگه توی یه خونه پر از ادم با یه بچه زندگی نمیکرد حتما لخت میخوابید.
مستی پریده و فقط سردرد براش باقی مونده بود
از شب هایی که کنترل احساساتش از دستش درمیرفت متنفر بود.
از شب هایی که مجبور بود با بغض بخوابه، متنفر بود
بغض لعنتی که اجازه نمیداد با گریه کمی ارام بگیره.. نه. نمیخواست هیچ وقت سر این قضیه گریه کنه ولی سنگی که گلوش خراش میداد حسابی آزار دهنده بود.
سعی میکرد نفس های عمیق و بلندی بکشه تا کمی آرام بشه و بتونه بخوابه
حتی نمیتونست اونقدر مست بشه که همه چی فراموش کنه، بدنش به الکل، عادت کرده
در اتاق با صدای قیژی باز شد و باعث شد سمتش بچرخه
-: اینجا چیکار میکنی؟

بچه ای توی لباس های راحتی با طرح دایناسور همراه پتوی نازک پشمیش توی بغلش که طرح کاکتوس داشت، بین در ایستاده بود
+: هون..

اخمی کرده و به دستش که محکم به لبه ی پتو چنگ زده و نصف پتو تقریبا روی زمین میکشید نگاه کرد
-: نه اصلا فکرشم نکن

+: اما تو حتی نذاشتی حرف بزنم..
بچه غر زد و از سرجاش تکان نخورد

-: چون میدونم چی میخوای بگی.. برو پیش مامانت

بچه اما انگار که اصلا نشنیده باشه جلوتر اومد.
+: امشب سخت خوابش برد نمیخوام بیدارش کنم..هی.. زخمی شدی؟

پتو از دستش رها شد و بچه خیلی زود بالاسرش ایستاده و با چشم های درشتش نگاهش میکرد.
بهش اخم کرد
-: نه یعنی نه. اعصاب ندارم مینی.. امشب با اعصابم بازی نکن

تهدیدش کرد.
بچه اما، بی توجه به حرف هاش سمت اتاق خودش دوید،
و خیلی زود دوباره توی اتاق برگشته و روی تخت بالا اومد
-: چرا اومدی رو تخت بچه؟ برو پایین ببی..

دست های کوچیکش چونه اش گرفتن و خیلی زود مشغول زدن یه چسب زخم با طرح دایناسورهای سبز رنگ به زخم روی چونش شد
-: نمیخواد.. این چیه داری میزنی به من

چسب زخم رو محکم فشار داد و باعث شد آخ کوتاهی بگه
+: چسب زخم.. اینطوری زود خوب میشه.

چرخی به چشم هاش داد
-: طرحش بچه‌ گونه اس.

لبخند مستطیل شکلی تحویلش داد
+: خیلی هم خوشگله

سمت پایین تخت خم شد و پتوش رو روی تخت کشید
+: برو اونور تر هون.. کنارت جا نمیشم

-: قرار نیست جا بشی

+: اگه نری کنار میام روت تو بغلت میخوابم

الان تهدیدش کرده بود؟
چشم غره ای بهش رفت و کمی خودش روی تخت کنار کشید تا ته او کنارش جا بشه
-: تو باید تا الان خوابیده بودی.. اصلا چرا بیداری؟

chocolate and iceWhere stories live. Discover now