•14•

1.2K 248 188
                                    

* پوستر از Shirin جانِ عزیزم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

* پوستر از Shirin جانِ عزیزم. مرسی بابت محبتت ♡ *
••••••○••••••••○•••••••○•••••••○•••••○

تخت کوچیک بهداری اصلا مناسب برای خوابیدن دوتا مرد نبود، وزن سهون تقریبا کامل روی جونگین بود و البته که اینطور نبود که جونگین هم اعتراضی داشته باشه‌. نفس نفس میزد، دستش رو از میله ی پشت تخت که زیادی محکم بهش چنگ زده بود رها کرد و بدنش کاملا شل شد. هردو برای رسوندن اکسیژن به ریه هاشون با شدت زیادی تقلا میکردن، باد کولر آبی به کمر عرق کرده اش میخورد و باعث میشد نفسش بهتر بالا بیاد. بعد از مدت ها احساس میکرد مرده و وارد بهشت شده. یه بهشت پر از شکلات! وقتی احساس کرد میتونه حرف بزنه، سرش بلند کرد و به مرد لبخندی زد. لبخندی که ندیدش چون نگاهش به سقف بود و سعی داشت نفس هاش رو منظم کنه.
دستش رو بالا آورد و قطره اشک چکیده از گوشه ی چشمش رو شکار کرد
+: خوبی..؟

با نگرانی پرسید
بعد از مدت ها رابطه نداشتن، حتما اینبار بهش فشار زیادی اورده. مخصوصا که سهون میدونست کسی نیست که بخواد نرم باشه یا مراعات کنه
نگاه جونگین بالاخره پایین اومد و توی نگاهش قفل شد
-: نگرانی برای یه سکس، بهت نمیاد یخیِ وحشیم!

چرخی به چشم هاش داد و جونگین خندید
چیزی توی سینه اش مچاله شد. چقدر دلتنگ این لقب هایی بود که جونگین باهاش صداش میکرد. چقدر دلتنگ خوابیدن توی بغلش بود. انگار حالا که به بغلش رسیده بود تازه به حجم دلتنگیش، پی برده باشه
سرش جلو کشید و لب های خندان مرد رو بوسید
+: بهش عادت نکن. زیاد موندگار نیست..

دست جونگین چانه اش رو قاب کرد و لب هاش رو محکم بوسید
-: کاش بود..

توی دهنش زمزمه کرد
هنوز بدن هاشون درهم تنیده بود و انگار هیچ کدوم علاقه ای به ذره ای فاصله نداشتن
دست آزاد جونگین دور کمرش حلقه شده بود
لب هاش رو فاصله داد و بوسه هاش رو سمت گردن و گلوی جونگین کج کرد
-: دلم میخواد انقدر ببوسمت که سیر شم.. اما سیر نمیشم جونگین.. زیادی دلتنگم.. زیادی..

بین بوسه هاش میگفت. دست جونگین چونه اش رو رها کرد و کمر لختش رو نوازش میکرد.
بوی مواد ضدعفونی کننده و کهنگی توی فضا پخش بود و تخت اصلا راحت نبود.
اما مگه اهمیتی داشت؟
دلتنگی وقتی درحال بوسیدنیش بود.
عجیب بود اما وقتی برای مدت زیادی دور باشی، حتی داشتنش هم با دلتنگی همراهه
دلتنگی و ترس از تموم شدن فرصت و دفعه ی بعدی ای که مشخص نیست.
سر سهون رو بالا آورد تا بتونه دوباره لب هاش رو به لب هاش برسونه
به پشت سرش چنگ زد و بوسه رو عمیق کرد

chocolate and iceWhere stories live. Discover now