part 39

2.6K 500 340
                                    

این تیزر فوق العاده از قسمت 38 و مهمونی رو از دست ندییییین
سارای خوشگلم (  @Sara_cr579) برای چوکوآیس درستش کرده و سحر رو ذوق مرررگ کرده🍃
اینو ببینین، بعد پارت جدید بخونین که قشنگ تصور کنین فضا و همه چی رو

.......
...............

سهون خیره به چشم های عسلی رنگ دختر کمی تعظیم کرد
-: اوه سهون، منشی و دوست صمیمی چانیول.

و بعد به برادرش اشاره کرد
-: برادرم بکهیون

چشم های دختر، کمی رنگ باخت اما لب هاش به لبخند شیرینی تزیین شد
چشمش از دختر به مرد سن بالای کنار جونگین کشیده شد که بنظرمیومد پدر جونگین باشه.
قدبلند، حدود چند سانت از جونگین بلندتر و کت شلوار خاکستری رنگ همراه پالتوی بلند مشکی رنگی که روی شونه هاش قرار گرفته بود. موهای بلند جوگندمیش پشت سرش با کش بسته شده بود. و سبیل باریک همرنگ موهاش قیافه ی باجذبه ی مرد رو تکمیل میکرد و پیپ نقره ای رنگی با دسته ی بلندی توی دستش بود. هاله ی جذبه و قدرت از چند متری مرد، متصاعد میشد. نگاه تیزش که روی بکهیون نشست؛ کمی، فقط کمی، احساس نگرانی، به دل سهون انداخت
و بعد نگاهش چند ثانیه قفل چشم های مرد مسن شد تا بالاخره مرد پوک محکمی از پیپ گرفت و همزمان با خارج شدن دود سفید رنگ از بین لب هاش، حرف زد
-: پس اوه سهون تویی؟ تعریفت رو زیاد شنیدم. بالاخره سعادت دیدنت رو پیدا کردم

پسر کت شلواری با طرح چرم قهوه ای رنگی که کمی به ارغوانی میزد تنش بود با پیراهن براق همرنگ. کت و پیراهن روی هیکل عضله ای اما لاغرش خیلی خوب  نشسته بود طوریکه نگاه همه، کمی بیشتر از حد معمول جذب پسر میشد. حتی نگاه بی احساسِ مرد سن بالا.
آهی دراماتیک کشید
-: تا قبلش جونگین اجازه نمیداد. بالاخره پسرم برای خودش مردی شده و ازون مهم تر، رئیس شده

لحن مرد کمی تمسخر قاطیش داشت که باعث چشم غره رفتن جونگین به پدرش شد.
-: کم سعادتی من بوده.‌ سالگرد تاسیس شرکت رو بهتون تبریک میگم

مرد تک ابرویی بالا انداخت و به پسرش اشاره زد
-: آه باید به جونگ تبریک بگی.. بالاخره شرکت برای اونه و ما پیرا دیگه رفتیم کنار

لب های پسر کمی به بالا خم شدن
-:کار سخت برای کسی که سلطنت رو میسازه نه پادشاهی که بعدش روی تخت میشینه.

مرد مسن با قهقه ای روی شونه ی پسر زد و به جونگین اشاره کرد
-: ازش خوشم میاد.

اشاره ای به خدمتکار زد تا پذیرایی کنه و رو به چانیول شد
-: میبینم که انتخاب های خوبی میکنی. توی کاراهم همینطوره؟

جونگین بی تفاوت به سه مرد که حالا درحال صحبت بودن نگاهی انداخت و بعد نگاهش به بکهیونی که بنظر بشدت مضطرب میومد و ساکت ایستاده بود افتاد
قیافه ی بی تفاوت و خشن اش کمی نرم شد
-: هی بک، چطوری پسر؟

chocolate and iceWhere stories live. Discover now