part5

3.6K 498 36
                                    

جونگین دست خودش نبود که حال رابطه نداشت ، گیجی و ناراحتی شدید رو تو نگاه سه رین دید ، با بدبختی چشاشو بست و سعی کرد اروم پیش بره اصلا دست خودش نبود که حین رابطه ناخوداگاه به سهون فک میکرد، قوس کمرش ، سیکس پکش ، پاهای کشیدش ، پیچ و تاب خوردنش وقتی زیرش بود، ناله های قشنگش ..
اون شبو با سه رین سر کرد ولی تو ذهنش با سهون بود ..
دو ساعتی میشد که سه رین تو بغلش خواب بود و جونگین چشماش بسته نمیشد ، ازین اشغال تر نمیتونست باشه.. با زنش خوابیده بود ولی درواقع ذهنی هم حتی بهش خیانت کرده بود..
سه رین میدونست! مشکل جونگین رو میدونست ، باهاش کنار اومده بود ، سه رین بود که به جونگین گفته بود ازش چیز زیادی نمیخواد به جز رابطه ای هر چند وقت یبار .. فقط برای اینکه نیازهای جنسی اونم تامین بشه ، نفس عمیقی کشید ، سه رین نمیدونست که جونگین با پسرا رابطه های یک شبه داره ..یا شایدم میدونست ؟! جونگین هیچ وقت نخواست که بفهمه سه رین فهمیده یا نه!! سه رین هیچ وقت رفتارا و شب نیومدنای جونگین رو سوال جواب نکرده بود! و جونگینم توضیح خاصی نمیداد! با خودش فکر کرد سهون هم قرار بود یک شب باشه..اما چی شده بود که مغز جونگینو اینطوری اشفته کرده بود؟
همونقد که جونگین تو این ازدواج له شده بود، سه رین حتی شاید بیشتر شکسته شده بود، دستی لای موهاش کشید ، بارها سعی کرده بود از خود واقعیش دور بشه و فقط با زنش باشه ولی لعنت که نمیتونست؛لعنت که اونقد عوضی بود! یه خیانتکار عوضی!! اشکی از چشمش افتاد ، سردرد لعنتی اش دوباره برگشته بود و داشت مغزشو سوراخ میکرد سه رین رو اروم جا به جا کرد و بلند شد رفت بیرون ،
قرص اسنترا و ادویل (قرص اعصاب و مسکن) دوتا دوتا خورد و سیگارشو روشن کرد، میدونست امشب خواب به چشمش نمیاد مثه خیلی از شبای دیگه.. یا میشه گفت مثه همه ی شبای دیگه ای که پیش سهون نبود!! سهون! لعنتی این اسم زیادی داشت تو زندگی جونگین پررنگ میشد! اهی کشید و سیگار بعدیو روشن کرد!
.
.
.
سهون سعی کرد بچرخه که دردش باعث شد اخ بلندی بگه و بیخیال تکون خوردن بشه ، فوشی داد و زل زد به سقف: خوب حوصلش سر رفته بود!! جونگین تخمی کجا بود پس! سرش گیج میرفت و احساس ضعف داشت
دیگه داشت از تکون نخوردن و زل زدن به سقف روانی میشد که تقه ای به در خورد و یه پسر قد بلند و فاکی طور جذابی داخل شد ، سهون با تعجب نگاش میکرد
مرد جذاب جلو اومد و به پسر روی تخت نگاه کرد ، پسر با اون روبدوشامبر طلایی مشکی ابریشمی نازک که بدنشو کامل نشون میداد روی تخت لم داده بود بشدت جذاب بود ، حتی با اینکه زخمی بود و کبودی از همه جاش مشخص بود!!
اب دهنشو قورت داد و فهمید که دقیقا چرا جونگین اونطوری داشت پرپر میزد پریشب!!
جلو تخت رسید :" های! . من کریسم! "

سهون سری تکون داد و دست چپش که سالم بود رو بالا اورد: "سهون ! "

کریس اون دست ظریف سفید که لرزشش کاملا مشخص بود رو اروم گرفت و از سردیش تعجب کرد الان که اواخر بهار بود هواهم خوب بود چرا انقد سرد بود؟ پرسید: "چرا انقد یخ کردی؟ "

chocolate and iceWhere stories live. Discover now