•6•

1K 316 240
                                    

در پشت سرش بست و کیسه های خرید توی دستش روی زمین کنار در گذاشت
پسربچه از راهرو سرک کشید
×: چان.. اون ربات دایناسوری که برام خریدی رو بیاررر

با سرخوشی گفت و به سرعت سمت صفحه نمایش بزرگ در سالن بازی های کامیپوتریِ پنت هاوس بزرگ چانیول دوید
با لبخند جعبه ی ربات برداشت و سمتش رفت
-: بچه اول لباسات عوض کن بعد باهم فیفا میزنیم تا صبح. خوبه؟

بهش گفت و خودش کتش دراورد و روی دسته مبل نزدیکش انداخت
ته او با خنده توی بغل عموش پرید
×: برام این رباتی که خریدی هم درست میکنی؟ دوشنبه میخوام به بابا نشونش بدم پای گوشی

لبخندی زده و دست توی موهای بهم ریخته پسربچه فرو برد و کمکش کرد لباساش دربیاره تا با لباس راحتی هاش عوض کنه
بکهیون اخمی کرد

: +ته، باید بگیری بخوابی. بازی بمونه برای بعدا فردا مدرسه داری

ته او نگاهی به بکهیون و بعد به چانیول انداخت
: × چرا همش داری دعوام میکنی؟

از بغل چانیول دراومد و جعبه ی ربات دانیاسوری از روی زمین کنارش برداشت و توی آغوشش گرفت
: ×اون از توی رستوران که هی میگفتی اینطوری غذا نخور اونطوری غذا نخور و اینم حالا.. خب اگه حوصلم ندارید میتونین برگردونین من رو خونمون. زنگ بزن کریس یا مامی بیان دنبالم

با صدای لرزانی گفت و بعد سمت اتاق خوابی که مدت ها بود اتاق خواب خودش محسوب میشد ، چرخید
چانیول اهی کشید و سعی کرد بگیرتش که کنار کشید
-:ته.. بکهیون منظوری نداشت.. تو پیش من میمونی امشب

×:نه نکن.. فقط منو بفرست خونمون. نمیخوام اینجا بمونم

حالا چشم هاش پراشک شده بود و سعی میکرد به بکهیون نگاه نکنه
+: من فقط گفتم باید بخوابی تا صبح بری مدرسه. چرا شلوغش میکنی؟ این اداها چیه دیگه.. یکم بزرگ شو

بکهیون با لحن خسته ای گفت.
پسربچه اخمی کرد و توی اتاقش رفت
×: زنگ بزن مامی. نمیخوام اینجا بمونم

داد زد و در بهم کوبید.
+: یعنی چی؟ مگه دست خودته؟ تو اینجا میمونی. بچه بازی هم تموم کن

متقابلا بکهیون با صدای کمی بالا رفته گفت و کتش روی زمین پرت کرد.
چانیول از روی زمین جایی که جلوی ته او زانو زده بود، بلند شد
-: بس کن بکهیون

بهش گفت و سمت آشپزخونه رفت
+: منظورت چیه؟

دستی بین موهاش کشید و با تکیه دادن به کانتر، نخ سیگاری بین لب هاش گذاشت
-: من نمیفهمم.. واقعا دیگه نمیفهمم باید چیکار کنم

بکهیون به دیوار کنارش تکیه زد و پوزخندی زد
مرد مقابل اخمی کرد
-: چیز خنده داری نگفتم. دو سال که هرکاری میکنی هیچی نمیگم. هرچقدر که پسم میزنی ، مثل یه اسباب بازی باهام برخورد میکنی هیچی نگفتم. ولی دیگه نمیتونم.. دیگه بسه

chocolate and iceWhere stories live. Discover now