part50

1.7K 482 260
                                    

نگاهش روی مایع قهوه ای رنگ و بخارات محوش قفل شده بود، سیگاری بین لب هاش قرار گرفت و مزه ی تلخ و آشنای سیگار مشکی رنگش؛ توی ریه هاش پیچید

+: حالا که تموم شده.. میخوای چیکار کنی ییفان؟

صدای محکمی، که دیگه براش آشنا نبود از فکر و خیال هایی که ذره ذره درحال نفوذ به عمیق ترین لایه های ذهنیش بودن، بیرون کشیدش.
نگاهش آروم بالا اومد.

-: برنمیگردم..نه حالا حالاها..

نگاه محکم فرمانده روی اجزای صورتش چرخید، روی خالکوبی روی گردنش، مکث طولانی تری داشت، آهسته پایین تر رفت.
+:میدونی؟ تو نه تنها دیگه لباسات، مدل موهات و حتی رفتارت که، حتی دیگه نگاهتم مثل ییفانی که میشناختم نیست..

نگاه چشم های مشکیش از فنجان قهوه دل کند، بالا اومد
-: پس توهم متوجه شدی؟ بعضی وقتا با خودم فکر میکنم ییفان یجایی، یه روزی، لا به لای این ماموریت، مُرد! اما هرچی دنبال نقطه ی مرگم میگردم، به جواب واضحی نمیرسم..

همراه با آه عمیقی، سیگارش توی جاسیگاری شیشه ای روی میز خاموش کرد

+: برای همینه که دو سال بود درست حسابی خبری ازت نداشتم؟

حالا بنظر کمی خشمگین میومد، رگه های عصبانیت بین کلمه هاش حس میشد
+: مخصوصا این سال آخر، مجبورم کردی یه نفر دیگه روهم وارد این بازی کنم..

یکی از پاهاش روی پای دیگه اش انداخت
-: اره اون ینفر دیگه رو فقط دو هفته طول کشید تا تشخیص بدم..

اخم های مرد مسن عمیق تر شد
+: پس چرا هیچ واکنشی نشون نمیدادی؟ ییفان.. تو واقعا منو گیج میکنی..

آهی کشید
-: کدها شک کرده بودن، از بعد از اون قضیه جواهرا و اصرارت روی گرفتنشون، وضعیت بدتر شد، من داشتم لو میرفتم. همه فهمیده بودن که یه نفوذی وجود داره.. نمیتونستم روی هیچی ریسک کنم... تو فقط باید بهم اعتماد میکردی!

چشم های فرمانده کمی گشاد شده بودن
+: اعتماد داشتم که هیچی ازت نگفته بودم بهش.. گفتم خودش باید پیدات کنه! نه عکسی نه نشونه ی خاصی، میخواستم اگه خودت خواستی باهاش ارتباط بگیری! اما لعنتی من یه ارتباط میخواستم.

از جا بلند شد و رو به روی فرمانده قرار گرفت، کسی که قبلا مثل پدرش تنها خانوادش بود و حالا
با نگاه کردن بهش هیچ حسی پیدا نمیکرد؛ حتی ته گوشه های ذهنش میدونست که اگه قرار باشه انتخاب کنه، کی رو انتخاب میکنه
ترسناک شده بود؟ نه.. اون فقط دیگه حالا کریس بود
ییفان خیلی وقت بود که مرده بود

-: اونی که فرستادی.. کیم سوهو.. دوجانبه کار میکنه. قدیما انتخابات بهتر بودن.. اینی که من الان اینجام، جونگین دو روز دیگه میره زندان و دست ما به کل از کدها کوتاه میشه، تقصیر اونه. بهمون خیانت کرد

chocolate and iceWhere stories live. Discover now