Book 2 •preface•

1.4K 341 157
                                    

قدم های محکم روی خون های پاشیده شده روی زمینصدای ترسناک سکوت بین حجوم دردناک مرگمرد دستکش پوشی که فندک نقره ای رنگی بین انگشت هاش تاب میخورهمی ایسته و سکوت، کرکننده میشه-: ساختمون رو منفجر کنین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قدم های محکم روی خون های پاشیده شده روی زمین
صدای ترسناک سکوت بین حجوم دردناک مرگ
مرد دستکش پوشی که فندک نقره ای رنگی بین انگشت هاش تاب میخوره
می ایسته و سکوت، کرکننده میشه
-: ساختمون رو منفجر کنین

محکم میگه و میچرخه
حواسش هست که کفش های دوهزار دلاریش داخل گودالچه ی خون روی زمین نره
صدای ضعیفی سعی توی مخالفت داره
+: ولی قربان.. هنوز توی ساختمون افراد دیگه..

-: برام مهم نیست.. هرکی مشکل داره هم اول بندازین داخل ساختمون بعد منفجرش کنین

بوی ترس و حس سرخوشیِ دیوانگی
بعد از اون..
سرنوشت خیلی هارو باید همین شکلی رقم میزد، مگه اهمیتی داشت؟
معلومه که نه..
......................................
............................
گاهی
چقدر زود دیر میشود
گاهی دل هایمان،
چه ناباورانه
پیر میشود
و قلب هایمان
چه تلخ
در عاشقانه ها تحقیر میشود.
............

بارونی که هوای سرد پاییزی رو به رخ میکشه
سکوت پر از خالیِ قبرستان مسیحی ها
ویلچری که به سختی از بین گل و لای راهش به سمت جلو باز میکنه و نزدیکی مرد زانو زده روی زمین، از حرکت می ایسته
دقایقِ بی حرفی که باران خدشه دارش میکنه
-: میدونی که نمیخواستمش؟ باید فقط میذاشتی برم..

+:که توهم بری و من بمونم و این باری که باید تنهایی به دوش بکشم؟

چشم های سرخی که سمتش می چرخه و لرزش مردمک هردو
اشک هایی که توی بارون شدید گم میشن
+: کم اوردم! میفهمی؟ منم مثل تو خیلی وقته که کم اوردم..

صورتی که رو به آسمان گرفته ی پاییزی میشه
+: خدا وجود داره؟ چرا نمیبینه شکستنمون رو؟

صداش گرفته اس، نشون واضحی از ساعت ها فریاد کشیدن یا روزها روزه ی سکوت گرفتن
دست هایی ضعیفی که توی موهاش فرو میره و سری که روی پای مرد روی ویلچر میوفته
صدای بارون و هق هق های همزمان دو مرد توی سکوت مرگبار قبرستان یخ زده

.....................................

Coming Soon!

chocolate and iceWhere stories live. Discover now