part46

2.4K 536 347
                                    

وارد اتاقش شد و ماگ قهوه اش روی میز کوبید، دستی بین موهاش کشید و نگاهش روی کوه ورقه های روی میز خشک شد. آهی از بین لباش خارج شد، با حس کردن حضوری در اتاق به سمت راست اتاق که بخاطر خاموش بودن چراغ ها، چیزی واضح دیده نمیشد نگاهی انداخت.
با تکون خوردن سایه نفسی بیرون داد و سمت کلید چراغ اتاق رفت
-: اینجا.. چیکار میکنی؟ ترسیدم.

با روشن شدن اتاق، جثه ی مرد که به ستون کنارش تکیه داده بود معلوم شد
+: سورپرایز!!

چرخی به چشم هاش داد و بی حوصله خودش روی صندلیش انداخت. با ادامه ی سکوت، سمتش که با نگاه ناخوانایی بهش زل زده بود، تک ابرویی بالا انداخت.
مرد نیشخندی تحویلش داد و اسلحه ی نقره ای رنگش توی دستش چرخی داد، به لوله ی بلند نقره ای رنگش که حکاری اسمش داشت دستی کشید
+: چطوره با این شروع کنم که.. من میدونم تو کی هستی؟

نگاهش جدی شد، ماگ قهوه اش برداشت تا کمی کافئین مزه کنه
-: خسته نباشی.. معلومه که میدونی من کیم. میخوای بعد این همه وقت مثلا منو نشناسی سهون؟

خنده ی کوتاهی تحویلش داد
+: خوب میدونی منظورم چیه منشی کیم.

هفت تیری که شل دستش بود به طرفش گرفت و بعد تابی بهش داد
+: بیا سختش نکنیم اینجا نیومدم که باهم درگیر بشیم افسر ویژه؛ کیم جونمیون.

اخم هاش درهم کشید و صاف تر نشست. کمی گیج شده بود.
-: چیزی میخوای که بعد از این همه وقت.. داری خودتو بهم نشون میدی؟

هردوشون خوب میدونستن از کی و کجا همدیگرو پیدا کردن، فقط تا الان توی سکوت عجیبی که بنظر سوهو بی معنی میومد دست و پا میزدن.
خیلی وقت بود که سهون زیادی دور و برش میپلکید و مطمئن بود چند روزی تعقیبش کرده بود.
سهون سری تکون داد
+: تو، توی این موقعیت هیچی دستت نمیاد..

-: میخوای بگی میخوای مدرک برسونی دستم؟ در ازای چی؟

با چرخ دیگه ای که به هفت تیر توی دستش داد، توی غلاف چرمی روی کمربندش گذاشتش
-: اسم من و چانیول از همه چی خارج میشه، شرکت پارک دست چانیول میمونه. بقیه برام اهمیتی ندارن.

..................................................
.........................................

با خستگی پرونده ای روی میز پرت کرد و به صندلی پشتش تکیه داد. در اتاق خیلی زود زده شد، با لعنتی زیرلب به سرباز اجازه ی ورود داد و نگاه خسته اش روی سرباز جوانی که بنظر ۲۰ ساله هم نمیومد چرخید
بعد از احترام نظامی به حرف اومد
-: قربان، شخصی اومده و تقاضای ملاقات باهاتون داره. از داشتن اطلاعات مهمی که شما دنبالشین حرف میزنه

اخمی روی صورتش نشست. بعد از اجازه دادن به سرباز نگاه منتظرش به در نشست
با باز شدن دوباره ی در، مرد قدبلندی توی لباس های چرم مشکی رنگ، وارد اتاق شد
دست های سردش توی دست های مرد نشست.
-: اوه سهون؟

chocolate and iceWhere stories live. Discover now