با حس سرمای شدید ، به دنبال پتو دست دراز کرد و با گرفتن گوشه ی پتو ، سعی کرد پتو رو روی بدنش که از شدت سرما درحال بی حس شدن بود بکشه ، اما با گیر کردن پتو و تکون نخوردنش پوفی کشید و با غلتی ، سمتی که پتو گیر کرده بود چرخید تا بتونه بفهمه دقیقا به چه علتی داره از سرما یخ میزنه
با دیدن صحنه ی رو به روش نمیدونست بخنده یا عصبانی بشه.
سهون کل پتو رو دور خودش پیچیده بود و از زاویه ای که جونگین خوابیده بود فقط موهای لخت بلوندی از قسمت انتهایی از لا به لای ِ کوه مشکی رنگ پتو پیدا بود.
با لگدی اروم به سهونِ پتوپیچ شده زد: هی.. یخات آب میشن اینطوری خودتو پیچوندی.در جواب فقط تکون ارومی از پسر دریافت کرد،
خب خیلی دلش میخواست محکم پتو رو از روی پسر بکشه و با لگدی از تخت پایین پرتش کنه تا همه ی یخ زدن هاش رو جبران کنه اما با بیرون اومدن پای کشیده و سفید رنگ سهون از لابه لای پتو و ملافه ی مشکی رنگ و غرغر ارومش، دلش نیومد و فقط پوفی کشید و بالاخره از تخت جدا شد و قبل از اینکه از سرما بمیره روب پشمیاش رو دور خودش پیچید و سمت کلید گرمایش اتاق رفت و درجه ی حرارت رو بالا برد.
از اونجایی که سرما از تنش بیرون نمیرفت با برداشتن گوشی از دراور کنار تخت، سمت حمام رفت تا با نشستن توی اب داغ شاید بتونه این سرمای لعنتی رو از بدنش بیرون کنه.
درحال تنظیم میزان داغیِ آبِ درحال پرشدن توی وان بود که با صدای زنگ گوشیش سمتش رفت.
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه صدای سه رین توی گوشی پیچید
-: معلوم هست کجایی؟خب این لحن سه رین چیزی نبود که دلش بخواد روزش رو باهاش شروع کنه ، اما بدون توجه فقط با بیشتر کردن فشار آب و نشستن لبه ی وان مشغول ریختن شامپو بدنش داخل آب شد: عمارت، چطور؟
صدای سه رین بیش از چیزی که انتظارش رو داشت ازرده و عصبانی به نظر میومد: عمارت؟ واقعا جونگین؟ پاشو بیا خونه ببینم ، من از یه هفته پیش بهت گفته بودم که یه امروزو باید خونه باشی.
اوه ،
به کل فراموش کرده بود که قرار بود امروز خونه باشه ؛ دستی لای موهاش کشید و شامپویی که از روی بی حواسی نصفش رو توی آب خالی کرده بود لبه ی وان گذاشت
-: باور کن یادم نبود ولی جلسه ی امروز رو خودم گذاشتم نمیشه کنسلش کنم.صدای شبیه به جیغ سه رین بلند شد: یعنی چی یادم نبود؟ وای جونگین من امروز نمیتونم خونه بمونم به دوستام قول دادم و وقتی به ته او گفتم خیلی ناراحت شد کلی جیغ زد و الان من اصن نمیدونم چیکار کنم.
درحین غر غر کردن های پشت سرهم سه رین ، از جا بلند شد و رو به آینه ی میز کنار وان قرار گرفت ؛
با دیدن کبودیِ پایین گردن و نزدیک ترقوه اش ناخواسته لب زد.
-: فاک!و خب حرکت بشدت اشتباهی بود و یا شایدم بدشانسی بود که این 'فاک' گفتن دقیقا وسط جمله های اعتراضی و احساسی سه رین بود!
با زیر گریه زدن سه رین ، دستی لای موهاش کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه
YOU ARE READING
chocolate and ice
Romance♧اسم فیکشن: شکلات و یخ ♤ژانر: رومنس، اکشن، انگست، رازآلود، اسمات ♧کاپل: کایهون/سکای ورس ، چانبک (هردو اصلی) ♤ فصل اول کامل. قرار بود فقط یه جیب زدن ساده از یه مرد خوشتیپ توی کلابی که کار میکنه باشه، نفهمید چی شد که از جیب زدن به چشیدن یه شکلات جهنم...