تیزر پارت قبل رو گذاشتمممم ببینینش❤🍃
••••••••○○○○○○○○○•••••○○○○○○
سکوت بینشون، تلخ بود.
با وارد شدنشون به خونه، موجود کوچولویی توی لباس پشمی سرهمی به شکل دایناسور سبزرنگی که کلاهش به شکل دهن دایناسور روی سرش قرار گرفته بود، سمتشون شلیک شد و به دامن بلند حریر دختر چسبید
-: مام دد، برگشتین!!دختر کلاه روی سر بچه رو عقب داد تا چشم هاش معلوم بشه. لرزش دست دختر، از چشم های مرد کنارش دور نموند
-: تو چرا نخوابیدی هنوز؟لب های بچه جلو اومد و ازونجایی که میدونست مادرش به هیچ عنوان از زیاد بیدار موندنش خوشش نمیاد به سرعت سمت باباش رفت و به پاهای پدرش آویزون شد
پرستارش به جای پسربچه جواب داد
-: اون امشب یواشکی کلی شکلات خورد.. انرژیش واقعا زیادی مونده نتونستم خوابش کنم.اما، دختر بدون توجه به بحث سمت اتاق خوابش رفته بود، جونگین دولا شد و بچه دایناسورش رو توی بغلش بالا کشید.
بوسه ای آرومی روی کبودی چونش و بعد روی لپ های تپلش گذاشت
-: آقای دایناسور، شما میری تو اتاقت و خیلی زود میخوابی. باشه؟ الان خیلی از وقت خوابت گذشته.بچه با شنیدن لحن جدی پدرش شونه ای بالا انداخت که باعث شد دوباره کلاه روی سرش بیوفته و تا نیمه ی صورتش رو بپوشونه.
-: بدجنسازیرلب غر زد ، لبخند محوی روی لب های مرد نشست و بچه رو دست پرستارش داد
با آهی سمت اتاق خواب حرکت کرد
............"چرا حرفی نمیزد؟"
مدام توی سرش تکرار میشد. نگاهش به دختر بود که مشغول باز کردن موها و جدا کردن جواهرت از خودش جلوی آینه بود
بعد از عوض کردن لباسش سمتش رفت و خواست کمکش کنه تا زیپ لباسش پایین بکشه، اما قبل از برخورد دستش بهش، دختر عقب کشید و دستش رو به میز بزرگ چوبی گرفت
دستش توی هوا خشک شد
سمت تخت رفت و روش نشست
-: امشب.. پیش ته او بخوابسرش پایین بود و صورتش از روی چتری ها و موهای بلندی که دورش ریخته بودن پیدا نبود.
مرد نفس عمیقی کشید و کنارش روی تخت نشست
-: سه رین.. بذار برات توضی ..سر دختر بالا اومد و با دست مرد رو وادار به سکوت کرد. چشم هاش اشکی بودن و صداش لرزش داشت
-: نه.. نمیخوام. من میدونم، من خودم میدونم که تو هیچ وقت به من تعهد ندادی جونگین. این ازدواج از اولشم برای تو اجبار بود اما..تلاش هاش برای گریه نکردن بی فایده بود، صداش توی گلو شکست، دونه های درشت اشک از چشم هاش بدون اختیار سر میخوردن
بلند شد و پشت به مرد ایستاد تا خودش آروم کنه
-: نمیشه. نمیتونم.. میدونستم یچیزی درست نیست میدونستم همیشه.. اما..دستش بین موهاش چنگ زده شد، ناخوداگاه کمی صداش بالا رفته بود
-: دیدنش با چشم خودم؟ خیلی زیادی بود...من..
YOU ARE READING
chocolate and ice
Romance♧اسم فیکشن: شکلات و یخ ♤ژانر: رومنس، اکشن، انگست، رازآلود، اسمات ♧کاپل: کایهون/سکای ورس ، چانبک (هردو اصلی) ♤ فصل اول کامل. قرار بود فقط یه جیب زدن ساده از یه مرد خوشتیپ توی کلابی که کار میکنه باشه، نفهمید چی شد که از جیب زدن به چشیدن یه شکلات جهنم...