پارت ۱

4.3K 396 79
                                    

آشنایی:

صدای فریاد پدر همراه با پرتاب لیوان توی دستش باعث شد که پسر جوان ناخواسته عقب بپره.

مادر که از این واکنش ترسیده بود، جلوتر رفت و سعی کرد همسر عصبانیشو آروم بکنه ، اما نگاه خشمگین پدر باعث شد سرجاش خشکش بزنه و سرشو پایین بندازه !




پدر با حرص نگاهی به پسر جوانش انداخت و گفت: من مخالفم ...
بهیچوجه اجازه نمیدم ،میفهمی؟!
و تو پسرِ جوان ...
سرتو میندازی پایین و میای توی شرکت کار میکنی ...
تخصص کافی  نداری؟!
تقصیر خودته ، وقتی گفتم این رشته بدردت نمیخوره ،اصرار کردی !
و من احمق فکر کردم فقط یه سرگرمی موقتیه و بعد از فارغ التحصیلی عاقل میشی !





جان با ناراحتی سرشو پایین انداخته بود و با انگشتاش بازی میکرد و سعی میکرد خشم و ناراحتیشو نشون نده !



پدر پوزخندی زد و ادامه :
اما اینبار کوتاه نمیام ،بهیچوجه ...فهمیدی؟!



جان حرفی نزد ،پدر یه قدم به جلو برداشت ،بازوشو توی دستش گرفت وبا فریاد بهش گفت :
وقتی باهات حرف میزنم نگام کن !




جان سرشو بالا آورد و اولین قطره ی اشک از گوشه ی چشمش سر خورد !



مادر که تا اون لحظه سکوت کرده بود، با دیدن حال جان با ناراحتی جلو رفت و گفت:
آچنگ ...
خواهش میکنم  ولش کن!
فهمیده ...
به خدا فهممیده !



بعد دستپاچه به جان نگاه کرد و ادامه داد:
مگه نه؟!
بگو که فهمیدی !





اما پدر بازوی جان رو ول کرد و با عصبانیت به طرف همسرش برگشت و گفت:
اینا همش تقصیر توئه !
تو و اون تربیت مزخرفت ...
تو ...تو باعث شدی که این دوتا اینجوری باشن!




مادر با شنیدن این حرف  لرزید و ناخواسته لب زد: اوه ...!
و عقب عقب رفت!



جان وحشتزده نگاشو به مادرش دوخت و نالید: ماماااان!



پدر هم بعد از شنیدن صدای جان  ، به طرفش چرخید و نگاش کرد ...
نفسشو با حرص بیرون داد و بدون گفتن حرفی
کتشو از روی لبه ی مبل برداشت و با شتاب از خونه بیرون زد!





جان که حسابی از دست پدرش دلخور و عصبانی بود، نگاه تندی بهش انداخت ،اما فرصت هیچ اعتراضی نداشت ،باید به مادرش میرسید!



جلوتر رفت و تن مچاله شده ی مادرشو توی آغوشش کشید و بهش گفت:
متاسفم ...متاسفم مامان !
منو ببخش ...نباید عصبانیش میکردم!





مادر با نگاهی سرد و مات نگاش کرد و با ناراحتی لب زد:
میبینی؟!
هنوزم نمیخواد تمومش کنه!



جان دوباره تنشو به خودش فشار داد و گفت: اون ...اون فقط عصبانی بود مامان!
و خودت خوب میدونی که وقتی عصبانی میشه ،از کنترل خارج میشه ...مگه نه؟!




first love Where stories live. Discover now