پارت ۵

1.1K 287 79
                                    

باشگاه:

جان بعد از اینکه به حد کافی از اونجا دور شد ،گوشیشو درآورد و با هایکوآن تماس گرفت: الو...گه گه !

هایکوان با عجله پرسید: خوب ...چی شد ؟! دیدیش؟! چی گفت؟! قبولت کرد؟!

جان خندید و گفت: هیی ...چه خبرته؟!
اولین باریه که میبینم اینقدر دستپاچه هستی!

هایکوان شرمنده جواب داد: آخه ...این گندی که زدم فقط به خودم ضرر نمیزنه ...واسه شرکت و ییبو هم بده !

جان با یادآوری اسم ییبو یهو هیجان زده شد و پرسید: هی ...گه گه ...بنظرت این جناب وانگ مشکل خاصی داره ...نکنه خوناشامه ...یا ...مشکل عجیب و غریبی داره ...
چرا نمیخواد کسی رو ببینه ؟!

هایکوآن با شنیدن این حرف آهی کشید و گفت: پس بازم نخواست ... تو هم ندیدیش ...درسته ؟!

جان با تعجب پرسید: بازم ؟! یعنی واقعا یه مشکلی هست ...درسته ؟!

هایکوآن کمی مکث کرد و بعد جواب داد: متاسفم ،من نمیتونم در این مورد حرفی بزنم ،این از اصول رازداری ویراستاری هم مهم تره !

جان با شنیدن این حرف سرشو تکون داد و گفت: مهم نیست ...
راستش فقط یه حس بدی داشتم ....
اما اگه تو بگی هیچ خطر یا مشکل خاصی نیست ، دلیل این کارش واسم مهم نیست ، من خیلی فضول نیستم!

هایکوان خندید و گفت: کاملا مطمعن باش که هیچ خطری واست نداره ، وگرنه من تو رو اونجا نمیفرستادم !
اما در خصوص کنجکاوی ، بهتره اصلا به این قضیه اهمیت ندی ...
چون با کوچکترین کنجکاوی اضافی در این مورد ،بلافاصله اخراج خواهی شد ...
متوجهی که ؟!

جان سرشو تکون داد و در حالیکه سوار تاکسی میشد ،ادامه داد: اما ...شرایط کاری خیلی سختی داره ،عملا باید از صبح تا شب اونجا باشم و فقط برای خواب به خونه میرسم !
حتی مجبورم صبح زود بیدار بشم تا راس ساعت نه صبح اونجا باشم !

هایکوان کلافه سرشو تکون داد وزیر لب با خودش گفت: میفهمم .... و متاسفم !

جان با شنیدن زمزمه ی آرام هایکوان پرسید: منظورت چیه ؟!

هایکوآن برای چند لحظه چیزی نگفت و بعد با تاسف اضافه کرد: هیچی ... مهم نیست ، بازم ازت ممنونم ، و امیدوارم موفق باشی جان !
اما ... با این برنامه ی فشرده ای که واست چیده ، مدتی نمیتونیم تو رو توی دفتر ببینیم ، درسته ؟!

جان با نفسی عمیق سرشو تکون داد و گفت: آره ... درسته !

هایکوان لبشو گزید و با تردید جواب داد: ...متاسفم ...میدونم که چقدر محیط کارتو دوست داری ...و از اینکه مجبور شدی بخاطر من ...بری اونجا متاسفم!

جان بلافاصله جواب داد: اصلا نیازی به عذر خواهی نیست ، اول اینکه این کارمه و باید هر جوری که مشتری میخواد واسش کار کنم !
و دوم اینکه ....اونجا هم یه کتابخونه ی بزرگ داره که محیط کارم بحساب میاد ،به بزرگی دفتر ویراستاری نیست ،ولی واقعا خوبه ...
مطمعنم وقتهای بیکاری و استراحتم میتونم از اونهمه کتاب استفاده کنم ... و این عالیه مگه نه؟!

first love Donde viven las historias. Descúbrelo ahora