____عشق قویترین درمانه_____
یک هفته خیلی سریع گذشت ، در طی این مدت ییبو هر شب سعی کرد به توصیه ی خانم تانگ عمل کنه.
اوایل کمی سخت بود، تصور اینکه بتونه با نوجوانی خودش حرف بزنه واسش غیر ممکن و حتی مسخره بود و دقایقی طولانی بدون هیچ حرفی جلوی آینه
می ایستاد و به خودش زل میزد !اما شب سوم یا چهارم بود که بالاخره شروع به حرف زدن کرد....
حالا جملات کوتاهی که هربار با تردید به زبون
می آورد ،اونقدر واسش عجیب و غریب بنظر نمیرسید ...
و خیلی زود به شنیدن تمام این جملات عادت کرد.و بزودی فهمید که با کمال تعجب ییبوی سیزده
ساله ی درونش از شنیدن همچین جملاتی لذت میبره.
و هر شب منتظرشه تا همچین جملاتی رو با صدای بلند ازش بشنوه!و خیلی زود به اینکار عادت کرد ، حالا میفهمید منظور خانم تانگ چیه!
و شب هفتم وقتی آخرین جملات رو خطاب به خودش میگفت ، حسی از آرامش و لذت توی وجودش حس میکرد که باعث شد با لبخند دستاشو بالا بیاره و خودشو در آغوش بگیره .
نگاهی به خودش انداخت و به آرامی لب زد: متاسفم ...
متاسفم که در تمام این سالها ازت غافل بودم!
متاسفم که ندیدمت و تنهات گذاشتم!
خیلی ترسیدی ؟!
خیلی تنها بودی؟!
اما دیگه نگران نباش ...
من حالا بزرگ شدم....
منو ببین ...
دیگه یه مرد بالغم ...
کسی دیگه نمیتونه بهم زور بگه ....
حالا یه مرد موفقم ....
دیگه فراموشت نمیکنم ....
من کنارتم و هیچوقت تنهات نمیزارم !دوستت دارم ...
دوستت دارم ....
خیلی زیاد!و اون شب با آرامشی بی نظیر به خواب رفت!
جان هم بعد از تماس تلفنی خانم تانگ ، چند روزی به شدت به این قضیه فکر میکرد و برای اولین بار داستان رو از دید تازه ای میدید!
جان تابحال همیشه خودشو قربانی بیگناه این داستان وحشتناک میدونست و از این دیدگاه ییبو رو بارها و بارها محکوم کرده بود، اما حالا....
جان از دید ییبویی که یه بار دیگه به اعتمادش خیانت شده بود به این داستان نگاه میکرد!
حالا میفهمید که چقدر اشتباه کرده و دلش میخواست جبران کنه!
و به همین خاطر آدرس خانم تانگ رو از شیهو گرفت ، و برای آخر هفته ی بعد یه وقت ملاقات گرفت!
وقتی وارد مطب شد ،کاملا مضطرب و ناآرام بود ،خانم تانگ لبخندی بهش زد و ازش خواست تا روی مبل راحتی بشینه و ازش پرسید: مشکلتون چیه آقای شیائو!
جان به آرامی جواب داد: من ....
من پارتنر آقای وانگ ییبو هستم!خانم تانگ لبخند آرام بخشی تحویلش داد و گفت: منتظرت بودم .
خوشحالم که خودت زودتر از درخواست من پیشقدم شدی و این نشون میده که به بهبود این رابطه امید داری !
STAI LEGGENDO
first love
FanfictionFirst love تمام شده📗📕 درسته ... من دوستش دارم ... این پسر تنهای مغرور کم حرفو دوست دارم ! بعد چشماشو توی صورت ییبو چرخوند و توی ذهنش ادامه داد: چشمای خوشگلشو که با علاقه نگام میکنه دوست دارم ... دماغ خوشگلشو دوست دارم ، وقتی دلخور میشه ، چینش می...