ییبو سعی کرد عقب بکشه، ولی جان دوباره لباشو روی لبای ییبو فشار داد و خودشو بهش چسبوند!
بعد از چند ثانیه ،بالاخره سد مقاومت ییبو شکست و بوسه رو دوطرفه کرد!
جان با رضایت لبخند زد و تنشو قوس داد ، ییبو همزمان چرخید و روی بدن جان خیمه زدو به آرامی پرسید: مطمعنی؟!
جان بلافاصله جواب داد: دیگه تحمل ندارم ...
زود باش !
و ییبو با دیدن اشتیاق جان ،به آرامی لبخند زد و گفت: باشه ...باشه عزیزم!
انگار جان تونسته بود اون ییبوی ناامید و افسرده رو به عقب برونه ...
و حالا بازم از حجم لذتی که هر لحظه به تمام سلولهای بدنش تزریق میشد ،آه میکشید و پیچ و تاب میخورد!
ییبو هم با تمام وجود از این هم آغوشی دوباره خوشحال بود ،اما همچنان حواسشو جمع میکرد تا آسیبی به جان نزنه ....
جان که متوجه حرکات محتاطانه ی ییبو شده بود ،کمی اخم کرد و لبشو گزید!ییبو بلافاصله متوقف شد و پرسید: چی شده ....ناراحتی ؟!
حالت خوبه؟!
جان با دلخوری نگاش کرد و با اخم بهش گفت: وانگ ییبووو....
گفتم دلم یه رابطه ی تمام و کمال میخواد و از اینکه اینجوری احتیاط میکنی اصلا خوشم نمیاد!
اگه قراره اینجوری ادامه بدی ...
اصلا بیخیال شو ...و ....
اما با ضربه ی محکمی که ییبو بهش وارد کرد ،حرفش نصفه و نیمه موند و فریادش بلند شد: آخ....!
و در همون حال بزور لبخند زد و گفت: آفرین ...پسر ...خوب!
ییبو که انگار دیگه کاملا به روال سابق برگشته بود ،نیشخندی زد و گفت: اوکییی....خودت خواستی!و تمام چیزی که بعد از اون تجربه میکردند لذتی عمیق و بی پایان بود، ییبو درحالیکه بوسه های داغشو روی پوست تنش میکاشت ، با زبونش به نیپلهای حساسش حمله کرد و شدت ضرباتشو بالاتر برد .
و جان غرق در خلسه ای که بی انتها بنظر میرسید ،با صدای بلند ناله میکرد ، زیر اون هجوم خودخواسته با نگاهی هوس آلود بهش خیره شده و هر بار نام ییبو رو به شکلی خاص ادا میکرد تا بیشتر از قبل تحریکش کنه: آههه....
بو دی .... ...آهههه...عزیزم ....
دی دی.... ....دوستت دارم ....
و ییبو با نگاهی که به زحمت هشیار مونده بود ، به لبای لرزان جان خیره شده بود و جوابشو با جملات عاشقانه ،یا بوسه های بزرگ و کوچیک
میداد: این... اینجوری صدام نزن ....
خودت ... خودت بد میبینی عزیزم !و جان با درد لبشو گاز میگرفت و با شیطنت جواب میداد: بدتر از اینم دوست دارم ....
میخوام اونقدر باهام عشقبازی کنی که از حال برم !
YOU ARE READING
first love
FanfictionFirst love تمام شده📗📕 درسته ... من دوستش دارم ... این پسر تنهای مغرور کم حرفو دوست دارم ! بعد چشماشو توی صورت ییبو چرخوند و توی ذهنش ادامه داد: چشمای خوشگلشو که با علاقه نگام میکنه دوست دارم ... دماغ خوشگلشو دوست دارم ، وقتی دلخور میشه ، چینش می...