پارت ۳۸

890 221 95
                                    

ییبو سعی کرد عقب بکشه، ولی جان دوباره لباشو روی لبای ییبو فشار داد و خودشو بهش چسبوند!

بعد از چند ثانیه ،بالاخره سد مقاومت ییبو شکست و بوسه رو دوطرفه کرد!

جان با رضایت لبخند زد و تنشو قوس داد ، ییبو همزمان چرخید و روی بدن جان خیمه زدو به آرامی پرسید: مطمعنی؟!


جان بلافاصله جواب داد: دیگه تحمل ندارم ‌...
زود باش !


و ییبو با دیدن اشتیاق جان ،به آرامی لبخند زد و گفت: باشه ...باشه عزیزم!


انگار جان تونسته بود اون ییبوی ناامید و افسرده رو به عقب برونه ...
و حالا بازم از حجم لذتی که هر لحظه به تمام سلولهای بدنش تزریق میشد ،آه میکشید و پیچ و تاب میخورد!


ییبو هم با تمام وجود از این هم آغوشی دوباره خوشحال بود ،اما همچنان حواسشو جمع میکرد تا آسیبی به جان نزنه ....


جان که متوجه حرکات محتاطانه ی ییبو شده بود ،کمی اخم کرد و لبشو گزید!

ییبو بلافاصله متوقف شد و پرسید: چی شده ....ناراحتی ؟!
حالت خوبه؟!


جان با دلخوری نگاش کرد و با اخم بهش گفت: وانگ ییبووو....
گفتم دلم یه رابطه ی تمام و کمال میخواد و از اینکه اینجوری احتیاط میکنی اصلا خوشم نمیاد!
اگه قراره اینجوری ادامه بدی ...
اصلا بیخیال شو ...و ....


اما با ضربه ی محکمی که ییبو بهش وارد کرد ،حرفش نصفه و نیمه موند و فریادش بلند شد: آخ....!
و در همون حال بزور لبخند زد و گفت: آفرین ...پسر ...خوب!


ییبو که انگار دیگه کاملا به روال سابق برگشته بود ،نیشخندی زد و گفت: اوکییی....خودت خواستی!

و تمام چیزی که بعد از اون تجربه میکردند لذتی عمیق و بی پایان بود، ییبو درحالیکه بوسه های داغشو روی پوست تنش میکاشت ، با زبونش به نیپلهای حساسش حمله کرد و شدت ضرباتشو بالاتر برد .

و جان غرق در خلسه ای که بی انتها بنظر میرسید ،با صدای بلند ناله میکرد ، زیر اون هجوم خودخواسته با نگاهی هوس آلود بهش خیره شده و هر بار نام ییبو رو به شکلی خاص ادا میکرد تا بیشتر از قبل تحریکش کنه: آههه....
بو دی .... ...آهههه...عزیزم ....
دی دی.... ....دوستت دارم ....


و ییبو با نگاهی که به زحمت هشیار مونده بود ، به لبای لرزان جان خیره شده بود و جوابشو با جملات عاشقانه ،یا بوسه های بزرگ و کوچیک
میداد: این... اینجوری صدام نزن ....
خودت ... خودت بد میبینی عزیزم !

و جان با درد لبشو گاز میگرفت و با شیطنت جواب میداد: بدتر از اینم دوست دارم ....
میخوام اونقدر باهام عشقبازی کنی که از حال برم !

first love Where stories live. Discover now