یه کار جدید:
با خروج تهیونگ، رییس نگاهی به جان کرد و با لبخند ادامه داد: من جکسون وانگ هستم ، رییس و مدیر عامل این فروشگاه ، و دوست صمیمی کیم نامجون!
اون عوضی حالش چطوره ؟!
خیلی وقته که ندیدمش!جان لبخند زد و گفت: خوبه ...راستش منم مدت کمیه که باهاش آشنا شدم ، ولی واقعا شخصیت
فوق العاده ای داره .جکسون دوباره سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و پرسید: شما برای چند وقت به اینکار نیاز دارید؟!
جان کمی سکوت کرد و بعد گفت: نمیدونم ، ولی فکر نمیکنم بیشتر از سه ماه باشه ....
و با عجله ادامه داد: متاسفم که اینجوری باعث زحمتتون میشم!
رییس جوان با لبخند سرشو تکون داد و در حالیکه برگه ی قرارداد و به جان میداد ادامه داد: اصلا زحمتی نیست ، من به خاطر نامجون هر کاری میکنم !
بعد از امضای قرارداد، رو به جان کرد و بهش گفت: به مجموعه ی ما خوش اومدید....
ما هر روز از ساعت ۹ صبح تا ۸ شب کار میکنیم، اما چون شما شرایط خاصی دارید میتونید از ۹ صبح تا ۲ عصر بمونید و بعد از اون آزاد هستید!جان با قدرشناسی تشکر کرد و به دنبال این حرف از جاش بلند شد تا برای شروع کار جدیدش به بخش صندوقداری بره که در طبقه ی اول قرار داشت !
آقای جکسون تماسی با طبقه ی اول گرفت و گفت: به کیم تهیونگ بگید بره دم آسانسور و آقای شیائو رو به بخش ۳ ببره !
بعد رو به جان کرد و گفت: موفق باشید ...
تهیونگ پسر زرنگیه ، کار چندان سختی ندارید ، فکر میکنم خیلی زود چم و خم کار رو یاد میگیرید!جان دوباره ازش تشکر کرد و اضافه کرد: لطفا منم در این مدت درست مثل بقیه ی کارکنا در نظر بگیرید قربان ، دلم نمیخواد بقیه فکر بدی داشته باشند!
جکسون سرشو تکون داد و با اطمینان ادامه داد: خیالت راحت ....
پس اگه اشکالی نداره باهات غیر رسمی حرف میزنم !جان با لبخند جواب داد: خیلی هم عالی!
و با تشکر تعظیم کوتاهی کرد و خارج شد !
ESTÁS LEYENDO
first love
FanficFirst love تمام شده📗📕 درسته ... من دوستش دارم ... این پسر تنهای مغرور کم حرفو دوست دارم ! بعد چشماشو توی صورت ییبو چرخوند و توی ذهنش ادامه داد: چشمای خوشگلشو که با علاقه نگام میکنه دوست دارم ... دماغ خوشگلشو دوست دارم ، وقتی دلخور میشه ، چینش می...