کوکی:بعد از خوردن نهار، ییبو نگاهی به جان انداخت و گفت:من میزو جمع میکنم ،برو کمی استراحت کن !
جان با لبخند ازش تشکر کرد و تن
خسته شو به تختخواب رسوند و دراز کشید ...
میخواست منتظر ییبو بمونه ، اما اونقدر خسته بود که نفهمید کی خوابش برد!
یه ساعتی گذشته بود که صدای موبایلش باعث شد با خستگی چشماشو کمی باز کنه و کورمال کورمال بدنبال گوشیش بگرده ...ییبو زودتر از جان دستش به گوشی رسید و با دیدن شماره ی ناآشنایی که روی گوشی میدرخشید ،به آرامی لب زد:جان عزیزم ...
یه تماس ناشناس داری...و بعد از یه مکث کوتاه اضافه کرد: جااان ....فکر میکنم از چین باشه...
بهتره ببینی کیه؟!
جان که با شنیدن این حرف کمی هوشیارتر شده بود ،یهو از جا پرید و گفت: چی ...چی گفتی؟!
یعنی کیه ؟!با تردید گوشی رو از دست ییبو گرفت و به شماره ی تماس ناآشنا خیره شد و خیلی زود نگاهش لرزید و با صدایی آروم لب زد: اوه...خدای من ....این ...
این خط مادرمه ....
ییبو با شنیدن این حرف نگاش کرد و به آرامی جواب داد : واقعا؟!
و بعد از یه مکث کوتاه ادامه داد: نمیخوای جوابشو بدی ؟!جان با نگاهی که میلرزید به گوشیش خیره شده بود و بالاخره جرات کرد و تماسو وصل کرد : الوووو.....
برای چند ثانیه هیچ صدایی به گوش نرسید و بعد صدای مادر با هق هقی آروم توی گوشش پیچید: جااان....پسرم!
خودتی؟!
تو رو خدا ...حرف بزن!
جان هم با صدایی لرزان جواب داد: مادر...خوبی؟!
با شنیدن این حرف ،صدای مادر به ناله ی
دردناکی تبدیل شد و با اعتراض جواب داد: شیائو جان ....تو ....تو کجایی؟!
تو بهم قول داده بودی که خیلی زود باهام تماس میگیری؟!
چطور تونستی منو اینجوری نگران کنی؟!جان با شرمندگی جواب داد: متاسفم مادر، نمیخواستم اینهمه وقت بیخبر بزارمتون ...
اما ...نتونستم ...نشد ...
مادر با ناراحتی جواب داد: حالا ...حالت خوبه؟! کجایی ....
آخه تو کجایی؟!
و با آخرین سوال به هق هق افتاد!
جان با عجله جواب داد: مادر ...گریه نکن...من حالم خوبه ....
مجبور بودم ...
باید ...باید بالاخره راهمو انتخاب میکردم !
خودت گفتی برم سراغ کسی که کنارش خوشحالم ...
یادته؟!مادر با همون حال گریان جواب داد: آره...من گفتم ...من گفتم ....
ولی نباید اینجوری ترکم میکردی!
جان دوباره با عجله جواب داد: من برمیگردم ...خیلی زود برمیگردم!
ییبو که از شنیدن این مکالمه ی نصفه و نیمه گیج شده بود، با اخم به جان خیره شده بود و هر لحظه نگرانتر میشد!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
first love
Hayran KurguFirst love تمام شده📗📕 درسته ... من دوستش دارم ... این پسر تنهای مغرور کم حرفو دوست دارم ! بعد چشماشو توی صورت ییبو چرخوند و توی ذهنش ادامه داد: چشمای خوشگلشو که با علاقه نگام میکنه دوست دارم ... دماغ خوشگلشو دوست دارم ، وقتی دلخور میشه ، چینش می...