تنهایی:
نامجون بعد از شنیدن جواب جان ، سرشو تکون داد و بعد از سکوت کوتاهی ادامه داد:
رابطه تون چطوره؟!
مشکل خاصی در این مدت نداشتی ؟!جان سرشو تکون داد و گفت: همه چیز خوبه ...
حتی فکر میکنم ییبو با ملاحظه تر و مهربونتر شده ...بعد لبخندی زد و با خجالت ادامه داد: دیشب به مناسبت جشن پایان کتاب یه سوییت مجلل گرفته بود ،یک قرار عالی داشتیم !
نامجون سرشو تکون داد و گفت: مشخصه ....
جان دستپاچه پرسید : منظورت ....چیه؟!
نامجون با سر اشاره کرد و گفت: از نشونه هایی که واسم گذاشته ،کاملا مشخصه ....
جان با تعجب نگاهش کرد و پرسید: نشونه؟!
کدوم نشونه؟!نامجون لبخند کوچیکی زد و گفت: تو ...حالت خوبه ؟!
مشکلی با روابط جنسی خشن نداری؟!جان با شنیدن این حرف یهو بیاد لاو مارکای ییبو افتاد و ناخواسته دستشو بالا برد و به گردنش دست زد!
نامجون سرشو تکون داد و گفت: دقیقا منظورم همونه ...
میدونم که در روابط عادی این علائم چندان جدی در نظر گرفته نمیشه ....
متاسفانه در شرایط خاصی مثل شرایط ییبو تعبیری که از این کار میشه داشت حس مالکیت،برتری و
زیاده خواهیه!خشونت جنسی هم یکی از راههاییه که فرد
انحصار طلب به کمک اون سعی میکنه معشوقشو در حصار خودش حفظ کنه و خووووب ....
تا وقتی که این خشونت فقط به شکل هیکی های دردناک، یا سکس های متعدد بروز میکنه ،مشکل چندانی از نظر جسمی و روحی برای طرف مقابل بوجود نمیاد...مگر اینکه این رابطه به شکل سکس خشن ،
آسیب رسان و اجباری دربیاد...اما در مورد رابطه ی دو مرد ، حتی سکس بیش از حد هم میتونه خطرناک و آسیب رسان باشه!
متوجه منظورم هستی؟!جان که انگار اصلا دلش نمیخواست در این مورد حرفی بزنه ، کاملا توی خودش فرو رفته بود و سرشو پایین انداخته بود!
نامجون سرشو با تاسف تکون داد و ادامه داد: جان ...لطفا به من گوش کن....
در برابر من جبهه نگیر و سکوت نکن....
این رفتار از یه آدم تحصیلکرده بعیده!میدونی که من مشاور تو هستم و در این موردم
محرم اسرار تو هستم ، پس خواهش میکنم باهام حرف بزن!بهم بگو آیا ییبو در رابطه ی جنسی خشنه ، بهت آسیب میرسونه یا ازت سواستفاده میکنه؟!
جان با وحشت سرشو بالا آورد و شتابزده جواب داد : اوه ...نه ...نههه!
این چه حرفیه ....
ییبو اصلا همچین آدمی نیست!نامجون نامطمعن نگاش کرد و جان بدون برقراری یه ارتباط چشمی پایدار ، دوباره سرشو دوباره پایین انداخت و زیر لب ادامه داد: این ...
این فقط یه شوخی بود.....
و.....من ...منم ازش لذت بردم ...
و بعد لبشو گزید و بیاد دردی افتاد که شب قبل برای اولین بار تجربه کرده بود!
YOU ARE READING
first love
FanfictionFirst love تمام شده📗📕 درسته ... من دوستش دارم ... این پسر تنهای مغرور کم حرفو دوست دارم ! بعد چشماشو توی صورت ییبو چرخوند و توی ذهنش ادامه داد: چشمای خوشگلشو که با علاقه نگام میکنه دوست دارم ... دماغ خوشگلشو دوست دارم ، وقتی دلخور میشه ، چینش می...