سرش رو عقب برد و پشت انگشتش رو روی گونه جیمین کشید و به چشمان زیبای پسر مقابلش خیره شد...
جونگ کوک: یه سوپرایز برات دارم
جیمین: سوپرایز؟ چی هست؟
جونگ کوک: هفته آینده درست اول هفته توی فرودگاه منتظرتم
جیمین: فرودگاه؟؟؟
جونگ کوک: چیزی نپرس...فقط منتظر باش خودت میفهمی!
(یک هفته بعد)
مشغول مرتب کردن کتش بود و به آرومی دونه دونه دکمه ها رو میبست
نگاهی به همسرش انداخت و از جلوی آیینه کنار رفت و چمدونش رو برداشت...جونگ کوک: ممنون
سوهی: زود برگرد
جونگ کوک: نگران نباش سه روز بیشتر نمیمونم
سوهی: مراقب خودت باش
جونگ کوک: تو هم مراقب خودت و بچه ها باش
لبخند زد و همسرش رو تا جلوی عمارت بدرقه کرد...
ژاکتش رو پوشید و موهاش رو مرتب کرد و به طرف تهیونگ برگشت و با دیدنش توی اون کت و شلوار مشکی و سفید لبخند زد...
جیمین: چه تیپی
تهیونگ: چطوره؟
جیمین: عالی
تهیونگ: جویی منو به ناهار دعوت کرده
جیمین: پس بالاخره سر قرار میری
تهیونگ: قرار نیست...فقط یه ناهار ساده است
خندید و چمدونش رو به سمت در اتاقشون برد و نگاهی به اطراف انداخت تا چیزی رو جا نزاشته باشه...
جیمین: ته هو کجاست؟
تهیونگ: رفته به مادرش سر بزنه
جیمین: زود برمیگردم...مراقب خودتون باشین
تهیونگ: تو هم همینطور
کمی جلو رفت و دوست عزیزش رو در آغوش کشید که ناگهان نگاهش به اسلحه پشت سرش افتاد...
جیمین: این دیگه چیه؟
به طرف تخت چرخید و اسلحه رو برداشت و به طرف جیمین گرفت و خندید...
تهیونگ: کلکسیون جدیدم...شبیه اصلشه ولی نترس این فقط ماکته
جیمین: قشنگه...من دیگه میرم
تهیونگ: یادت نره عکس های قشنگ برام بفرستی
جیمین: حتما
برای بار دوم تهیونگ رو بغل کرد و چمدونش رو برداشت و به طرف در خروجی خوابگاه رفت...
تمام مدت آهنگ گوش میکرد و سعی میکرد جلوی لبخندش رو بگیره تا راننده تاکسی بهش لقب دیوونه رو نده...
![](https://img.wattpad.com/cover/243757723-288-k229607.jpg)
YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanfictionنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷