part14

2.7K 210 49
                                    

سرش رو عقب برد و پشت انگشتش رو روی گونه جیمین کشید و به چشمان زیبای پسر مقابلش خیره شد...

جونگ کوک: یه سوپرایز برات دارم

جیمین: سوپرایز؟ چی هست؟

جونگ کوک: هفته آینده درست اول هفته توی فرودگاه منتظرتم

جیمین: فرودگاه؟؟؟

جونگ کوک: چیزی نپرس...فقط منتظر باش خودت میفهمی!

(یک هفته بعد)
مشغول مرتب کردن کتش بود و به آرومی دونه دونه دکمه ها رو میبست
نگاهی به همسرش انداخت و از جلوی آیینه کنار رفت و چمدونش رو برداشت...

جونگ کوک: ممنون

سوهی: زود برگرد

جونگ کوک: نگران نباش سه روز بیشتر نمیمونم

سوهی: مراقب خودت باش

جونگ کوک: تو هم مراقب خودت و بچه ها باش

لبخند زد و همسرش رو تا جلوی عمارت بدرقه کرد...

ژاکتش رو پوشید و موهاش رو مرتب کرد و به طرف تهیونگ برگشت و با دیدنش توی اون کت و شلوار مشکی و سفید لبخند زد...

جیمین: چه تیپی

تهیونگ: چطوره؟

جیمین: عالی

تهیونگ: جویی منو به ناهار دعوت کرده

جیمین: پس بالاخره سر قرار میری

تهیونگ: قرار نیست...فقط یه ناهار ساده است

خندید و چمدونش رو به سمت در اتاقشون برد و نگاهی به اطراف انداخت تا چیزی رو جا نزاشته باشه...

جیمین: ته هو کجاست؟

تهیونگ: رفته به مادرش سر بزنه

جیمین: زود برمیگردم...مراقب خودتون باشین

تهیونگ: تو هم همینطور

کمی جلو رفت و دوست عزیزش رو در آغوش کشید که ناگهان نگاهش به اسلحه پشت سرش افتاد...

جیمین: این دیگه چیه؟

به طرف تخت چرخید و اسلحه رو برداشت و به طرف جیمین گرفت و خندید...

تهیونگ: کلکسیون جدیدم...شبیه اصلشه ولی نترس این فقط ماکته

جیمین: قشنگه...من دیگه میرم

تهیونگ: یادت نره عکس های قشنگ برام بفرستی

جیمین: حتما

برای بار دوم تهیونگ رو بغل کرد و چمدونش رو برداشت و به طرف در خروجی خوابگاه رفت...

تمام مدت آهنگ گوش میکرد و سعی میکرد جلوی لبخندش رو بگیره تا راننده تاکسی بهش لقب دیوونه رو نده...

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now