Tell Me A Story

part32

بعد از رفتن جهیون و تهیونگ نفس عمیقی کشید و به طرف اتاقی که جونگ کوک در اونجا منتظرش بود،رفت
لبش رو به دندون گرفت و با گوشه لباسش بازی میکرد و منتظر بود تا جونگ کوک حرفی بزنه...

جونگ کوک: اون پسره کی بود؟

جیمین: پسر خاله کوچیکترمه

جونگ کوک: پسر خاله؟!

سرش رو بالا و پایین کرد و کمی جلوتر و روی تخت کنار جونگ کوک نشست

جیمین: قبل از اینکه من و تهیونگ به لس آنجلس بیایم اون ترکمون کرد...فقط میدونستیم که به اسپانیا رفته...تا امروز هیچ خبری ازش نبود

جونگ کوک: و چطور یه دفعه پیدات کرده؟

جیمین: من رفته بودم دانشگاه تا ولاگ ضبط کنم...اون هم به دانشگاهی که من درس خونده بودم اومده تا اونجا ادامه تحصیل بده...خیلی اتفاقی با هم برخورد کردیم و من دعوتش کردم تا بیاد اینجا...متاسفم

میخواست سرش رو پایین بندازه اما جونگ کوک چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا آورد تا صورتش رو ببینه

جونگ کوک: حرفتو باور میکنم اما به این معنی نیست که از تنبیهت میگذرم!

چشمانش رو بست و منتظر شد تا جونگ کوک تنبیهش کنه
اما انقدر مست بود و احساس سردرد و سرگیجه میکرد که نمیتونست زیاد صبر کنه...

چند ثانیه به صورت جیمین خیره شد و لبخند محوی زد
تنبیه سختی براش در نظر گرفته بود اما اون نشسته خوابش برده بود
با فکری که به ذهنش رسید نیشخند زد
شاید نمیتونست تنبیهی که میخواست رو انجام بده اما میتونست کار دیگه ای بکنه...

به طرف قفسه های کنار کمد رفت و وسایلی که لازم داشت رو برداشت و سمت تخت برگشت
جیمین انقدر غرق در خواب بود که اصلا متوجه چیزی نمیشد اما فردا که بیدار میشد میتونست تنبیهش رو ببینه...

خمیازه ای کشید و چشمانش رو به آرومی باز کرد و متوجه خیس بودن سرش شد
دستش رو توی موهاش برد و با احساس قطرات آب تعجب کرد...

جیمین: من کی حموم کردم؟

شونه ای بالا انداخت و از جاش بلند شد و به طرف دستشویی رفت تا صورتش رو‌ بشوره اما با دیدن تصویر خودش درون آیینه شوکه شد
موهاش به رنگ‌ صورتی دراومده بود و اصلا متوجه نمیشد که چه اتفاقی افتاده
به سرعت از دستشویی خارج شد و با دیدن جونگ کوک که مشغول خوردن صبحانه است به طرفش رفت...

جیمین: چرا موهام صورتیه؟

جونگ کوک: من رنگشون کردم

جیمین: چی؟ کِی؟

جونگ کوک: دیشب...وقتی که خوابت برده بود...البته هنوز تنبیهت تموم نشده

جیمین: تنبیه؟