کتش رو برداشت و صندلی رو عقب کشید و از جاش بلند شد
به همراه یونگی از رستوران خارج شد و کمی چرخید تا یونگی رو بهتر ببینهجهیون: به خاطر امشب ممنونم
یونگی: اگه بخوای میتونی امشب به خونه من بیای
ابروش رو بالا داد و با نیشخند نگاهش رو بین اجزای صورت یونگی چرخوند
جهیون: واو پس الان ازم خواستی که شب رو با تو بگذرونم؟!
یونگی: منظورم سکس نیست...من فقط نمیخوام امشب تنها باشی
جهیون: نگران من نباش...همه این سال ها از پس خودم براومدم...امشب هم میتونم
یونگی: اما..
جهیون: میدونی کسی که زمین میخوره همیشه اون پایین نمیمونه...قوی تر از قبل بلند میشه
چیز دیگه ای نگفت و فقط به رفتن اون پسر خیره شد
یونگی میدونست که اون پسر خیلی آسیب دیده و ممکنه هر اتفاقی براش بیفته اما تا وقتی که خودش نخواد نمیتونه بهش هیچ کمکی بکنه...تلفنش رو از توی جیب کتش بیرون آورد و با جیمین تماس گرفت
کمی منتظر شد و چند لحظه بعد صدای جیمین از پشت تلفن شنیده میشدجیمین: بله؟
جهیون: هی چیم منم...حالم زیاد خوب نیست میخواستم ببینم میتونم امشب بیام اونجا؟
جیمین: الان؟
جهیون: نمیخوام مزاحمت بشم...اگه نمیتونی..
قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه جیمین جواب مثبتی داد و باعث شد تا پسر لبخند بزنه
جهیون: پس میبینمت
تلفن رو قطع کرد و سوار تاکسی شد و به طرف خونه جیمین حرکت کرد...
وقتی که تاکسی متوقف شد کرایه اش رو حساب کرد و از ماشین پیاده شد و نگاهی به عمارت انداخت
به آرومی وارد عمارت شد و همونطور که قدم برمیداشت به اطراف نگاه میکرد
با دیدن تابلوی نسبتا بزرگی که عکس دو نفره جونگ کوک و جیمین داخلش بود،ایستاد و نگاهی بهش انداختجیمین: اومدی
با شنیدن صدای جیمین به طرفش چرخید و لبخند زد
کمی جلوتر رفت و پسر خاله اش رو در آغوش کشیدجهیون: ممنون که اجازه دادی بیام
جیمین: چرا حالت خوب نیست؟ چیزی شده؟
جهیون: نمیخوام درموردش حرف بزنم
جیمین: باشه...چیزی میخوری برات بیارم؟
جهیون: فقط قهوه
سر تکون داد و بعد از رفتن جیمین به طرف آشپزخونه روی یکی از کاناپه ها نشست و منتظر شد
جونگ کوک: خوش اومدی
با شنیدن صدای جونگ کوک از جاش بلند شد و ادای احترام کرد و دوباره روی کاناپه نشست

YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanfictionنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷