part34

2K 213 33
                                    

کتش رو برداشت و صندلی رو عقب کشید و از جاش بلند شد
به همراه یونگی از رستوران خارج شد و کمی چرخید تا یونگی رو بهتر ببینه

جهیون: به خاطر امشب ممنونم

یونگی: اگه بخوای میتونی امشب به خونه من بیای

ابروش رو بالا داد و با نیشخند نگاهش رو بین اجزای صورت یونگی چرخوند

جهیون: واو پس الان ازم خواستی که شب رو با تو بگذرونم؟!

یونگی: منظورم سکس نیست...من فقط نمیخوام امشب تنها باشی

جهیون: نگران من نباش...همه این سال ها از پس خودم براومدم...امشب هم میتونم

یونگی: اما..

جهیون: میدونی کسی که زمین میخوره همیشه اون پایین نمیمونه...قوی تر از قبل بلند میشه

چیز دیگه ای نگفت و فقط به رفتن اون پسر خیره شد
یونگی میدونست که اون پسر خیلی آسیب دیده و ممکنه هر اتفاقی براش بیفته اما تا وقتی که خودش نخواد نمیتونه بهش هیچ کمکی بکنه...

تلفنش رو از توی جیب کتش بیرون آورد و با جیمین تماس گرفت
کمی منتظر شد و چند لحظه بعد صدای جیمین از پشت تلفن شنیده میشد

جیمین: بله؟

جهیون: هی چیم منم...حالم زیاد خوب نیست میخواستم ببینم میتونم امشب بیام اونجا؟

جیمین: الان؟

جهیون: نمیخوام مزاحمت بشم...اگه نمیتونی..

قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه جیمین جواب مثبتی داد و باعث شد تا پسر لبخند بزنه

جهیون: پس میبینمت

تلفن رو قطع کرد و سوار تاکسی شد و به طرف خونه جیمین حرکت کرد...

وقتی که تاکسی متوقف شد کرایه اش رو حساب کرد و از ماشین پیاده شد و نگاهی به عمارت انداخت
به آرومی وارد عمارت شد و همونطور که قدم برمیداشت به اطراف نگاه میکرد
با دیدن تابلوی نسبتا بزرگی که عکس دو نفره جونگ کوک و جیمین داخلش بود،ایستاد و نگاهی بهش انداخت

جیمین: اومدی

با شنیدن صدای جیمین به طرفش چرخید و لبخند زد
کمی جلوتر رفت و پسر خاله اش رو در آغوش کشید

جهیون: ممنون که اجازه دادی بیام

جیمین: چرا حالت خوب نیست؟ چیزی شده؟

جهیون: نمیخوام درموردش حرف بزنم

جیمین: باشه...چیزی میخوری برات بیارم؟

جهیون: فقط قهوه

سر تکون داد و بعد از رفتن جیمین به طرف آشپزخونه روی یکی از کاناپه ها نشست و منتظر شد

جونگ کوک: خوش اومدی

با شنیدن صدای جونگ کوک از جاش بلند شد و ادای احترام کرد و دوباره روی کاناپه نشست

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now