part20

2.4K 219 43
                                    

با قدم های آهسته به طرف دفتر رئیس دانشگاه رفت تا درمورد کلاس جدیدش باهاش صحبت کنه که جونگ رو در حالی که به طرفش حرکت میکرد،دید
کمی قدم هاش رو سریع تر برداشت و به طرفش رفت تا بسته رو بهش تحویل بده...

نامجون: این برای توئه

جونگ کوک: برای من؟ چی هست؟

نامجون: نمیدونم...روی میزت گذاشته بودن...هر چی که هست من زودتر از پسرت متوجهش شدم و برات آوردم

جونگ کوک: ممنون

جعبه رو از نامجون گرفت و با دقت بهش نگاه کرد که به یاد شب گذشته افتاد
این دقیقا همون جعبه ای بود که سوییچ پورشه در اون قرار داشت
پس حتما این جعبه از طرف جیمین بود...

کمی از نامجون فاصله گرفت و جعبه رو باز کرد و با دیدن موهای جیمین لبخند محوی روی لب هاش نشست و به یاد جمله ای که قبلا خودش به اون پسر گفته بود،افتاد...

(فلش بک به چند ماه قبل)
بدن جیمین رو بین بدن خودش و دیوار قفل کرد و صورت زیبای پسر رو با دستانش قاب گرفت
نگاهی به اون چهره دوست داشتنی انداخت و بوسه ای روی موهای جیمین کاشت...

جونگ کوک: موهاتو دوست دارم...خیلی قشنگ و نرمه

این جمله باعث شد تا جیمین لبخند بزنه و سرش رو کمی بالا بگیره و بوسه آرومی رو با جونگ کوک شروع کنه...
(پایان فلش بک)

در جعبه رو بست و اون رو داخل کیفش قرار داد و به سمت اتاقش حرکت کرد
وقتی که وارد اتاق شد کیفش رو روی میز قرار داد و مشغول بررسی کردن پرونده ها شد...

*********************************************
تمام روز با ته هو حرف نزده بود و حتی بهش نگاه نکرده بود و این کار باعث شده بود که ته هو احساس بدی داشته باشه و فقط به این موضوع فکر کنه که چه کار اشتباهی انجام داده که جیمین اینطور باهاش رفتار میکنه؟!

بعد اتمام کلاس جیمین رو دید که به سرعت لوازمش رو جمع کرد و از کلاس خارج شد
شاید وقتش رسیده بود که باهاش صحبت کنه و دلیل این رفتارش رو بپرسه
برای همین تمام کتاب هاش رو از روی میز برداشت و با قدم های بلندی به طرف جیمین حرکت کرد...

وقتی که به وسط راهرو رسید دستش رو روی شونه جیمین گذاشت تا اون رو متوقف کنه
پسر با حالت کلافه ای به طرف ته هو چرخید و بهش خیره شد...

جیمین: چی میخوای؟

ته هو: اتفاقی افتاده جیمین؟ چرا حتی بهم نگاه نمیکنی؟ کار اشتباهی کردم؟

جیمین: اگه به رفتارت دقت کنی متوجه میشی

ته هو: رفتارم؟

جیمین: واقعا هیچ حرفی باهات ندارم

ته هو: اما آخه..

جیمین: ولم کن!

خودش رو به شدت عقب کشید و به راهش ادامه داد
با دیدن تهیونگ که کنار لاکر مشغول صحبت با جویی بود چشمک زد و سعی کرد لبخندش رو پنهان کنه
تلفنش رو برداشت و پیامی رو برای تهیونگ فرستاد...

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now