چند روزی از اتفاق داخل هتل گذشته بود و هیچکس در عمارت نمیخواست چیزی رو یادآوری کنه
اما آیا این واقعا درست بود؟
برای زنی که سال ها با محبت زندگی کرده بود،درست بود که دروغ های همسرش رو نادیده بگیره؟
شاید به صورت قراردادی ازدواج کرده باشن اما این مسئله دروغ هایی که سوهی از طرف جونگ کوک شنیده رو توجیه نمیکنه
شاید نتونست خیانت و شکی که به همسرش داشت رو اثبات کنه اما باید جونگ کوک رو به خاطر دروغ هایی که بهش گفته بود مجازات میکرد...نفس عمیقی کشید و به طرف کمد لباس رفت
در کمد رو باز کرد و نگاهی به لباس هایی که کنار هم قرار گرفته بودن انداخت
تمام لباس ها،عطر ها و لوازم مورد نیاز همسرش رو از کمد بیرون آورد...چمدون نسبتا بزرگی رو از زیر تخت بیرون کشید و تمام لباس ها و وسایل جونگ کوک رو داخلش قرار داد و خدمتکار رو صدا کرد...
-با من کاری داشتین خانم؟
سوهی: این چمدون رو به اتاق مهمان ببر
-بله خانم
چمدون رو برداشت و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست
بعد از خروج خدمتکار از اتاق کیسه ای رو برداشت و تمام عکس های دو نفره خودش و همسرش رو داخل کیسه انداخت...سوهی: دیگه تموم شد جونگ کوک...همه چی تموم شد!
از روزی که برگشته بود چندین بار با جیمین تماس گرفته بود اما ظاهرا جیمین قصد نداشت با جونگ کوک صحبت کنه
تمام این مدت در آپارتمان شخصی خودش سکونت داشت و امروز تصمیم گرفته بود که برای برداشتن یک سری وسایل به عمارت برگرده...به آرومی از پله های عمارت بالا رفت و با دیدن در اتاق مهمان که نیمه باز بود تعجب کرد
وارد اتاق شد اما کسی داخل اتاق حضور نداشت و فقط توجهش به چمدون کنار تخت جلب شد...کمی زیپ چمدون رو باز کرد و با دیدن لباس ها و وسایل خودش نفسش رو بیرون داد
میدونست که نمیتونه هیچ دلیلی برای همسرش بیاره پس بهتر بود که شرایط جدیدش رو بپذیره...چمدون رو برداشت و از اتاق خارج شد
میخواست عمارت رو ترک کنه اما ناگهان با همسرش رو به رو شد...سوهی: نمیخوام تو رو متهم کنم اما بیشتر از این نمیتونم با دروغ زندگی کنم...بهت گفته بودم که اگر همه چیز برات تموم شده فقط کافیه بهم بگی تا برای همیشه از زندگیت برم اما این کار رو نکردی...فکر میکنی با دروغ و پنهان کاری به من خوبی میکنی اما کاملا در اشتباهی جونگ کوک...تو داری بدی میکنی...به من،به همه تو حتی به خودت هم بدی میکنی...امیدوارم این رو بفهمی!
چیزی نگفت و از پله ها پایین رفت و به طرف در خروجی عمارت قدم برداشت...
*********************************************
نمیدونست دقیقا دفعه چندمه که با جونگ کوک تماس میگیره اما هنوز هم جوابی ازش دریافت نکرده
ماشینش رو جلوی عمارت پارک کرد و به طرف نامجون چرخید...
YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanfictionنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷