کل شب رو نخوابیده بود و بین پاهاش بالش قرار داده بود و هر چند ثانیه یک بار خودش رو به بالش میمالید
نمیدونست چرا به حرف جونگ کوک گوش کرده با اینکه میتونست خودش رو ارضا کنه و راحت بخوابه اما ظاهرا از این بازی خوشش اومده بود
جیمین آدمی نبود که دست رد به سینه تجربه های جدید بزنه...با شنیدن زنگ ساعت به سختی از تختش پایین اومد و نگاهی به ساعت که هفت صبح رو نشون میداد انداخت
کلافه به سمت دستشویی رفت و بعد از شستن صورتش لباس هاش رو عوض کرد و مقابل آیینه ایستاد تا موهاش رو مرتب کنه...تهیونگ: خسته به نظر میای
جیمین: هرکس به جای من بود تا الان مرده بود
تهیونگ: سخت نگیر فقط یک ساعت مونده
ضربه آرومی به گردن تهیونگ زد که باعث شد تا دوستش به خنده بیفته
نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن ته هو ابروش رو بالا داد...جیمین: ته هو کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم دیشب نیومد
جیمین: نیومد؟
تهیونگ: نه...فکر میکنم خونه مونده بود
سر تکون داد و بعد از برداشتن کوله پشتیش به همراه تهیونگ از اتاق بیرون رفتن که ناگهان تمین و هاردین مقابلشون ایستادن...
تمین: منتظرت بودم
جیمین: فهمیدن این جمله که نمیخوام ببینمت خیلی سخته؟
تمین: مثل اینکه به دیدن استاد جئون خیلی علاقه داری
جیمین: منظورت چیه؟
اخم کرد و با نگاه تیزی به دو پسر پررو و فضول رو به روش خیره شد...
تمین: خیلی عجیب شدین...هردوتون
جیمین: به تو ربطی داره؟
تهیونگ: دیرمون میشه چیم...با این احمق بحث نکن
تمین: حق با اونه...بالاخره که خودم میفهمم چه خبره
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه پس با آرامش جواب داد...
جیمین: اگه خیلی به اینکه بقیه چیکار میکنن و چه خبره داری پیشنهاد میکنم خبرنگار بشی
دست تهیونگ رو گرفت و با تنه ای که به هاردین زد از اونجا دور شد...
*********************************************
مشغول گذاشتن وسایلش داخل لاکر بود که پیامی از طرف J به گوشیش ارسال شد
هیجان زده در لاکرش رو بست و پیام رو باز کرد...جونگ کوک: داخل اتاقم منتظرتم!
گوشیش رو کمی توی دستش فشار داد و همونطور که سعی میکرد لبخندش رو پنهان کنه موهاش رو عقب داد و به سمت اتاق جونگ کوک حرکت کرد...
YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanfictionنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷