part40(last part)

2.4K 233 52
                                    

میدونست که به جز خودش و جونگ کوک و البته نامجون و سوکجین و تهیونگ بقیه قرار نیست به این مراسم بیان
اما خیلی براش مهم نبود چون اون فقط میخواست در کنار جونگ کوک زندگی کنه

جلوی آیینه ایستاده بود و به تصویر خودش نگاه میکرد
میخواست امشب بهترین باشه و باید استایل مناسبی رو برای خودش انتخاب میکرد
دستش رو توی موهاش برد و کمی فکر کرد
رنگ صورتی موهاش کم رنگ تر شده بود و به نظر میومد که اگه موهاش رو رنگ کنه خیلی جذاب میشه

لبخند زد و از داخل کشوی میز توالتش رنگ مشکی رو برداشت
وارد حموم شد و شروع به رنگ کردن موهاش کرد
بعد از تموم شدن کارش موها و بدنش رو شست و از حموم بیرون اومد

با سشوار موهاش رو خشک کرد و کت و شلوار سفید و پیرهن مشکی رنگ تور داری که خریده بود رو از توی کمد بیرون آورد و پوشید

کمی عطر زد و موهاش رو توی صورتش ریخت
اینطوری همزمان کیوت و سکسی به نظر میرسید
میکاپ مشکی و نقره ای انجام داد و لنزهای آبی رنگش رو توی چشمانش گذاشت

با شنیدن صدای در سرش رو چرخوند و به سوکجین که در چارچوب در ایستاده بود نگاه کرد

سوکجین: وقتشه

سرش رو تکون داد و دست سوکجین رو گرفت و با هم از خونه بیرون رفتند

وقتی که به باغ رسیدن از ماشین پیاده شدن و به آرومی روی چمن ها قدم برمیداشتن

با دیدن جونگ ‌کوک در کت و شلوار مشکی و موهای بلندش که روی صورتش ریخته بود،لبخندی روی لب هاش شکل گرفت

دستش رو جلو برد و با گرفتن دست جیمین لبخند زد و نگاهی به سر تا پای پسر انداخت

جونگ کوک: از همیشه زیباتر شدی

نامجون بینشون ایستاد و به آرومی شروع به صحبت کرد

نامجون: سال هاست که این مرد رو میشناسم و خوشحالم که امروز در کنارش هستم...جئون جونگ کوک...آیا این پسر،پارک جیمین رو به عنوان همسر قبول میکنی؟

نگاهش بین چشم های کشیده جیمین میچرخید و دست های کوچک پسر رو در دست گرفته بود

جونگ کوک: بله

نامجون جای خودش رو با سوکجین عوض کرد و این بار اون بود که بین این زوج قرار میگرفت

سوکجین: خوشحالم که میتونم شاهد همچین صحنه زیبایی باشم...پارک جیمین...آیا این مرد،جئون جونگ کوک را به عنوان همسر میپذیری؟

لبخند زد و همونطور که به چهره جونگ کوک خیره بود سرش رو به نشونه مثبت تکون داد

جیمین: بله

تهیونگ با سبد گلی به طرفشون رفت و با لبخند مشتی از اون گل های صورتی رنگ رو روی سر اون دو نفر ریخت
از اینکه میتونست خوشبختی دوست عزیزش رو ببینه خیلی خوشحال بود و هیچوقت باور نمیکرد که روزی فرا برسه و اون همچین جمله ای رو خطاب به جیمین به زبون بیاره

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 18, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now