چندین بار باهاش تماس گرفت اما فقط صدای بوق توی گوشش میپیچید و در نهایت تماس پایان یافت
بارونیش رو به تن کرد و به تهیونگ که تمام مدت با نگرانی بهش خیره شده بود نگاه کردجیمین: جواب نمیده
تهیونگ: شاید نمیتونه حرف بزنه
جیمین: اجازه نمیدم نادیده ام بگیره
بی توجه به خونه به هم ریخته که خودش باعثش بود سوییچ بنزش رو برداشت و به طرف خروجی رفت
جیمین: باید جواب بده ته ته
نگران به جیمین نگاه میکرد و به طرفش رفت
تمام مدت در جریان رابطه اون دو بود و الان نمیتونست دوست صمیمیش رو تنها بزارهتهیونگ: پس منم باهات میام
سر تکون داد و به همراه تهیونگ از خونه بیرون رفت
سوار ماشین شدن و بعد از استارت زدن با آخرین سرعت به طرف سالنی که میدونست اونجاست رفت
بین راه چندین بار دیگه باهاش تماس گرفت اما باز هم جوابی نگرفتوقتی که رسیدن جلوی ساختمون پارک کرد و به طرف تهیونگ چرخید
جیمین: منتظر بمون زود برمیگردم
تهیونگ: کار احمقانه ای نکن
جیمین: نگران نباش
از ماشین پیاده شد و وارد ساختمون شد
وقتی که به نگهبانی رسید به طرف مرد میانسالی که نگهبان بود رفتجیمین: مراسم خانواده جئون کجا برگزار میشه؟
-چه نسبتی باهاشون دارید؟
جیمین: من یکی از شاگردهاشون هستم
-طبقه سوم
جیمین: ممنونم
با عجله به طرف آسانسور رفت اما وقتی که شلوغی جلوی در آسانسور رو دید منصرف شد و از راه پله بالا رفت
بدون توجه به نگاه خیره بقیه به راهش ادامه داد
صدای پچ پچ بقیه رو میشنید که درموردش حرف میزدن*اون کیه؟
+برای مراسم ختم لباس سفید پوشیده؟
*این بدترین توهین به خانواده عزادار هست
قدم های آرومی برمیداشت و به طرف سالن مورد نظر میرفت
وقتی که وارد سالن شد سنگینی نگاه همه رو روی خودش احساس کرد
ته هو و جویی با تاسف و دارا با عصبانیت بهش نگاه میکردن
وقتی جلوتر رفت دارا به سمتش حمله ور شد اما خواهر و برادرش مانعش شدن و این باعث شد تا بلند داد بزنهدارا: گمشو بیرون...همه چیز تقصیر توئه...ازت متنفرم...متنفرم
اما خشم اون دختر باعث نشد که جیمین عقب نشینی کنه و فقط با پوزخند به مرد مقابلش خیره بود
پسر خواهرش رو رها کرد و کمی جلو رفت و مقابل جیمین ایستاد
YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanficنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷