part2

4.7K 347 56
                                    

از این مهمونی خسته کننده تولدش خسته شده بود
میخواست به طرف تهیونگ بره و باهم به خوابگاه برگردن اما دست یونگی که روی بازوش نشست مانعش شد
با تعجب اول به دستش و بعد به صورت یونگی نگاه کرد

یونگی: میدونم که میخوای بری اما اول کادویی که برات تهیه کردم رو ببین

سر تکون داد و منتظر شد
یونگی به طرف میز کنارشون رفت و جعبه کوچکی رو برداشت و به طرف جیمین اومد
جعبه رو مقابلش گرفت و با لبخند محوی بهش خیره شد

یونگی: امیدوارم قبولش کنی

با تردید جعبه رو باز کرد و کلیدی که داخلش بود رو بیرون آورد و نگاه متعجبش رو به چهره خونسرد یونگی داد

جیمین: این چیه؟

یونگی: کلید خونه تو

جیمین: خونه من؟؟ اما من نمیتونم قبولش کنم

یونگی: میتونی کلید رو دور بندازی اما من پسش نمیگیرم

جیمین: اما استاد مین..

یونگی: هیس!

نفسش رو بیرون داد و سرش رو به نشونه تشکر تکون داد و به طرف تهیونگ رفت
احساس میکرد که بیشتر از این نمیتونه جو اونجا رو تحمل کنه

جیمین: باید برگردیم

تهیونگ: چیزی شده؟

جیمین: توی راه برات تعریف میکنم

*********************************************
بین راه همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کرده بود و این موضوع باعث میشد که کمی احساس سبکی کنه
از اینکه دوست خوبی مثل تهیونگ داشت واقعا خوشحال بود
نگاهی به تخت کنارش انداخت و با دیدن صورت غرق در خواب تهیونگ لبخند زد
با به صدا دراومدن نوتیفیکیشن لپ تاپش اون رو از روی میز روی پاهاش گذاشت و وارد صفحه چت فیس بوکش شد
وقتی که صفحه شخصی که بهش پیام داده بود رو باز کرد فهمید که اون شخص ته هو بود
لبخندش پهن تر شد و پیامش رو باز کرد

ته هو: بیداری؟

جیمین: تو چرا بیداری؟

ته هو: میخواستم باهات حرف بزنم

جیمین: درمورد چی؟

ته هو: اینکه میخوام ببینمت

جیمین: چی؟؟

ته هو: فردا بیا خونه ما...آدرس رو برات میفرستم

جیمین: مطمنی؟

ته هو: کاملا...منتظرتم جیمینی

جیمین: باشه

ته هو: شب خوش

جواب دیگه ای نداد و لپ تاپش رو کنار گذاشت
سرش رو روی بالش گذاشت و نفس عمیقی کشید
بالاخره میتونست به اون عمارت بره...

با ورودش به عمارت نگاهش رو همه جا چرخوند و به آرومی قدم برمیداشت
خدمتکار اون رو به طرف سالن اصلی هدایت کرد اما جیمین با دیدن قاب عکس بزرگی که به روی دیوار نصب بود سر جاش ایستاد...
ته هو و به همراه دو دختر دیگه که یکیشون خواهرش جویی بود و دیگری رو نمیشناخت به همراه مادرشون داخل عکس میدرخشیدن
اما نگاه جیمین فقط به چهره جذاب جونگ کوک که کنارشون ایستاده بود و موهای بلندش روی پیشونیش ریخته بود و اخم کم رنگی کرده بود ثابت شد...
با صدای ته هو که از پشت سرش میومد چرخید...

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now