part30

2K 224 39
                                    

بدن جیمین رو به دیوار کوبید و مشغول مارک کردن گردنش شد
دستش رو روی پوست بدن پسر میکشید و جیمین رو هر لحظه بی قرار تر میکرد...

کف دستانش رو روی دیوار گذاشته بود و سرش رو به طرف عقب میبرد و با هر لمس جونگ کوک ناله میکرد
با احساس عضو جونگ کوک بین پاهاش نفسش رو بیرون داد و کمی بعد میتونست اون مرد رو داخل خودش حس کنه...

لبخند خماری زد و بلندتر از قبل ناله میکرد و بدنش به با ضربه های جونگ کوک به سمت جلو پرتاب میشد
کمی فاصله پاهاش رو بیشتر کرد و دستش رو سمت عضو خودش برد و همزمان با ضربه های جونگ کوک مشغول مالیدن عضوش شد...

جیمین: فاک ددی

جونگ کوک: تا وقتی نگفتم حق نداری کام بشی وگرنه تمومش نمیکنم!

اما هنوز جمله جونگ کوک تموم نشده بود که کام جیمین روی دیوار مقابلش ریخت
انقدر دلتنگ جونگ ‌کوک بود که نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه
حتی اگه تا فردا صبح چندین بار کام میشد باز هم نمیتونست خودش رو نگه داره...

جیمین: شت..متا..متاسفم ددی

پوزخندی روی لب های جونگ کوک نشست و بدن جیمین رو به سمت خودش چرخوند و به طرف تخت هدایتش کرد...

اصلا زمان براشون مهم نبود و تنها چیزی که بهش اهمیت میدادن لمس بدن هاشون توسط هم و بازی لب هاشون بود...

*********************************************
چند هفته ای میشد که از جونگ کوک خبر نداشت و با اینکه میدونست درگیر مراسم همسرشه و سرش شلوغه اما نمیتونست ازش دور بمونه...

احساس میکرد که فقط عاشق جونگ کوک نیست بلکه بهش اعتیاد پیدا کرده
کاملا عقل و منطقش رو از دست داده بود و فقط با وجود جونگ کوک میتونست آروم بشه...

چندین بار باهاش تماس گرفت اما فقط صدای بوق توی گوشش میپیچید و در نهایت تماس پایان یافت
بارونیش رو به تن کرد و به تهیونگ که تمام مدت با نگرانی بهش خیره شده بود نگاه کرد

جیمین: جواب نمیده

تهیونگ: شاید نمیتونه حرف بزنه

جیمین: اجازه نمیدم نادیده ام بگیره

بی توجه به خونه به هم ریخته که خودش باعثش بود سوییچ بنزش رو برداشت و به طرف خروجی رفت

جیمین: باید جواب بده ته ته

نگران به جیمین نگاه میکرد و به طرفش رفت
تمام مدت در جریان رابطه اون دو بود و الان نمیتونست دوست صمیمیش رو تنها بزاره

تهیونگ: پس منم باهات میام

سر تکون داد و به همراه تهیونگ از خونه بیرون رفت
سوار ماشین شدن و بعد از استارت زدن با آخرین سرعت به طرف سالنی که میدونست اونجاست رفت
بین راه چندین بار دیگه باهاش تماس گرفت اما باز هم جوابی نگرفت

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now