part3

4.1K 329 47
                                    

دست جیمین رو با لطافت گرفت و با همون لبخندی که روی لبانش بود مشغول رقصیدن شد
به چیز دیگه ای جز صورت پسر مقابلش نگاه نمیکرد
همه چیز طوری بود که انگار فقط اون دو نفر داخل سالن حضور دارن و ته هو به این فکر میکرد که یک نفر چقدر میتونه زیبا باشه
برای داشتن همچین دوستی خیلی خوشحال بود اما آیا واقعا جیمین فقط برای اون یک دوست بود؟ اگه هیچوقت نتونه رهاش کنه چی؟ اگه روزی این زیبایی قلبش رو به درد بیاره چی؟ نمیخواست به این چیزها فکر کنه و اون شادی و خوشحالی لحظه ای رو برای خودش خراب کنه...

از گوشه سالن به رقص پسرش به همراه جیمین نگاه میکرد و نمیتونست نگاهش رو از اون دو بگیره
هنوز چند دقیقه ای از رقص نگذشته بود که پسرش به دلیل زنگ خوردن تلفنش جیمین رو تنها گذاشت و سالن رو ترک کرد
هنوز به خودش نیومده بود که جیمین رو مقابل خودش دید
مثل همیشه لبخند میزد و دستش رو به طرفش گرفته بود...

جیمین: افتخار میدین؟

میخواست دستش رو پس بزنه و ردش کنه اما چیزی از درون مانعش میشد و بهش گوشزد میکرد که باید دست این پسر زیبا رو بگیره و باهاش برقصه
افکارش با صدای همسرش گره خوردن و اون رو به سمت جیمین سوق دادن...

سوهی: بهتره قبول کنی عزیزم...من که به خاطر پام نمیتونم برقصم پس از شبت لذت ببر

سرش رو تکون داد و به آرومی دست جیمین رو گرفت و به طرف سالن رفتن
با ریتم آهنگ حرکت میکردن و میرقصیدن
نگاهشون در هم قفل شده بود و به اطرافشون هیچ اهمیتی نمیدادن...

جونگ کوک: بهت نمیومد انقدر ماهر باشی

جیمین: نباید از روی ظاهر قضاوت کرد

جونگ کوک: پسر عجیبی هستی

جیمین: این خوبه یا بد؟

چیزی نگفت اما نگاهش رو هم نگرفت
سالن نسبت به قبل شلوغ تر شده بود و هیچکس حواسش به اون دو نفر نبود
بدنش رو کمی جلوتر برد و روی پنجه پاهاش بلند شد تا بتونه مقابل صورت جونگ کوک بایسته
به مردمک چشمانش خیره شده بود و به آرومی حرف میزد...

جیمین: از من میترسین؟

جونگ کوک: چرا باید از پسری که هم سن پسر خودمه بترسم؟!

جیمین: واقعا؟

سرش رو جلوتر بود و بوسه کوتاه و سطحی رو روی لب های جونگ کوک به جا گذاشت و بدون اینکه فرصت تحلیل بهش بده عقب کشید و ازش فاصله گرفت...

*********************************************
مقابل آیینه ایستاده بود و به کمک تهیونگ مشغول درآوردن لباسش بود
وقتی که نگاهش به لبش افتاد لبخند محوی زد که از چشم تهیونگ دور نموند

تهیونگ: به چی میخندی؟

جیمین: من بوسیدمش

لباس رو رها کرد و با چشمان گرد شده به جیمین خیره شد
نمیتونست چیزی که شنیده بود رو باور کنه...

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now