part37

1.7K 180 24
                                    

شاید فکر کنید که شروع دوباره فقط پی بردن به خیانت در حق دیگرانه اما اینطور نیست
گذشتن از یک حس یک طرفه،رها کردن اتفاقات بدی که در گذشته افتادن و رسیدن به حال خوب بدون نیاز به دیگران هم شروع جدیدی هستن که هر آدمی میتونه داشته باشه...

بعد از اینکه به دانشگاه رسید هدفونش رو از روی گوش هاش برداشت و نگاهی به اطراف انداخت
از روزی که فارغ التحصیل شده بود به اینجا نیومده بود و الان احساس میکرد که تمام خاطراتش زنده شدن
از روز اولی که وارد این محوطه شد و جیمین رو دید تا روزی که توی همین راهروها به حقیقت رابطه جیمین و پدرش پی برد و زندگیش تغییر کرد
اما قرار نبود بیشتر از این به اون پسر فکر کنه
تصمیم گرفته بود تا همه چیز رو پشت سر بزاره
شاید نتونه هیچوقت جیمین و پدرش رو ببخشه اما نمیخواست بیشتر از این احساسات و روحش رو درگیر این موضوعات بکنه...

با دیدن مسئول اتاق موسیقی لبخندی زد و به طرفش قدم برداشت

ته هو: سلام استاد...منو یادتون میاد؟

زن به چهره ته هو خیره شد و کمی فکر کرد و بعد از به یاد آوردنش لبخند زد

+ته هو...بزرگ شدی...خوشحالم که میبینمت...اینجا چیکار میکنی؟

ته هو: منم از دیدنتون خوشحالم خانم لی...من دارم آهنگ جدیدم رو ضبط میکنم...و میخواستم کمی تمرین کنم...میتونم از اتاق موسیقی دانشگاه استفاده کنم؟

+حتما...فقط تا قبل از ساعت پنج باید اتاق رو تحویل بدی چون کلاس دانشجوهای موسیقی شروع میشه

ته هو: حتما...خیلی ممنونم

+خواهش میکنم...بیشتر به اینجا سر بزن واقعا از دیدنت خوشحال شدم

سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و لبخند زد و به طرف اتاق موسیقی قدم برداشت
در اتاق رو باز کرد و با دیدن پسری که داخل اتاق نشسته بود تعجب کرد

ته هو: اوه متاسفم...من فکر کردم که کسی اینجا نیست...من منتظر میمونم تا کارت تموم بشه

پسر از جاش بلند شد و به طرف در رفت و نگاهی به ته هو انداخت

-میتونی از اتاق استفاده کنی من کاری نداشتم

ته هو: پس اینجا چیکار میکردی؟ کلاس نداری؟

-دارم...اما نمیخواستم به کلاس برم...حوصله ندارم

ته هو: مشکلی برات پیش اومده؟

نگاهش رو بین اجزای صورت ته هو چرخوند و کمی جلوتر رفت

-فقط حالم خوب نیست

ته هو: اگه بخوای میتونی به آهنگ من گوش کنی...شاید حالت کمی بهتر بشه

-تو آهنگ میسازی؟

ته هو: آره...دوست داری بشنوی؟

-چرا که نه

لبخند زد و بعد از بستن در به طرف پیانو رفت و وسایلش رو روی زمین گذاشت
روی صندلی پشت پیانو نشست و به اون پسر نگاه کرد

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now