مدتی بود که احساس میکرد از همسرش دور شده
مثل قبل با هم صحبت نمیکردن و دور یک میز غذا نمیخوردن و گاهی حتی کنار هم نمیخوابیدن
خیلی به این مسئله فکر کرده بود که این دوری چه دلیلی میتونه داشته باشه اما به هیچ نتیجه ای نمیرسید...از ماشین پیاده شد و نگاهی به عمارت بزرگی که سال ها در اون زندگی کرده بود انداخت
بیست و پنج سال از روزی که دقیقا همینجا ایستاده بود و منتظر رقم خوردن سرنوشتش بود میگذشت...(فلش بک به بیست و پنج سال قبل)
جلوی عمارت خانواده جئون ایستاده بود و به باغچه کوچکی که در اون گل های رز رشد کرده بودن نگاه میکرد
میدونست که برای این ازدواج انتخاب شده و تمام رویاهایی که درمورد عشق اول داشت از بین رفتن
اما اگه همسرش به خوبی باهاش رفتار میکرد مشکلی با این موضوع نداشت
اون آدمی بود که وقتی مهربونی میدید به خوبی جوابش رو میداد
اگه کسی بهش عشق میداد اون هم میتونست دو برابر عشق بده حتی اگه در ابتدا عشقی وجود نداشته باشه...در افکار خودش غرق بود که متوجه پسری هم سن و سال خودش شد که از پشت پنجره بهش خیره شده
کمی جلوتر رفت و مقابل پسر قرار گرفت و لبخند زد...سوهی: پس تو همسر منی؟
پسر سر تکون داد و سعی میکرد با دختر مهربون مقابلش به خوبی رفتار کنه
درسته که خودش علاقه ای به این ازدواج نداشت اما خوشحال بود که دختر مهربونی وارد زندگیش شده
اون دختر همونطور که پدرش گفته بود خیلی زیبا بود
مشغول زیر نظر گرفتن اجزای صورت زیبای اون بود که با صدای دختر به خودش اومد...سوهی: باید چی صدات کنم؟
جونگ کوک: اسمم جونگ کوکه
دختر به شیرینی خندید و موهاش رو کنار زد
به نظرش جونگ کوک علاوه بر ساکت بودن میتونست شخصیت بانمکی داشته باشه...سوهی: میدونم اسمت چیه...منظورم اینه که چطور صدات کنم...عزیزم؟
چیزی نگفت و فقط چند بار پلک زد و بعد از چند ثانیه نگاهش رو به باغچه داد...
سوهی: باشه باشه...همون جونگ کوک صدات میکنم...خوشبختم
دستش رو به طرف پسر گرفت و لبخند دیگه ای روی لب هاش نشست
پسر با تردید دستش رو جلو آورد و با دختر زیبای مقابلش دست داد...جونگ کوک: منم همینطور...سوهی
(پایان فلش بک)نفس عمیقی کشید و وارد عمارت شد و وقتی که به وسط پله ها رسید همسرش رو دید که ظاهرا تازه به خونه رسیده بود...
سوهی: خسته به نظر میای
جونگ کوک: چیزی نیست...این روزها خیلی کلاس دارم
سوهی: چیزی لازم داری برات بیارم؟
جونگ کوک: نه
سوهی: پس سر میز شام میبینمت
YOU ARE READING
Tell Me A Story
Fanfictionنام فیک: یه قصه برام بگو📖 ژانر: ددی کینک،درام،اسمات🔞 کاپل: کوکمین👨❤️💋👨یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده نویسنده: King Ripper🍷