part15

2.9K 218 17
                                    

انقدر بدنش رو تکون داده بود که احساس میکرد دستش بی حس شده
احساسات مختلفی بهش هجوم آورده بودن و افکار زیادی در سرش میچرخید و باعث شده بود تا دیگه مستی رو احساس نکنه
هیچوقت فکر نمیکرد که روزی برسه تا ترس از دست دادن جان کسی که بهش علاقه داره به واقعیت تبدیل بشه...

کم کم اشک در چشمانش حلقه زد که ناگهان با شنیدن صدای کسی سرش رو به طرف در چرخوند و نگاه نگرانش رو به نظافت چی هتل که در چارچوب در ایستاده بود،داد...

+اتفاقی افتاده؟

جیمین: زخمی..زخمی شده...کمک کنید لطفا...باید نجاتش بدیم

مرد سریعا با اورژانس و مدیریت هتل تماس گرفت و به طرف جیمین رفت تا کمی آرومش کنه...

+نگران نباشید...حالشون خوب میشه

جیمین: میترسم..من میترسم

بیشتر از این نتونست تحمل کنه و بلند بلند شروع به گریه کرد
احساس خفگی بهش دست داده بود و نمیتونست باور کنه که مقصر این اتفاق خودش بوده...

با رسیدن اورژانس سریعا بدنش رو روی برانکارد قرار دادن و به طرف آسانسور رفتن
لحظه ای دست جونگ کوک رو رها نمیکرد و پشت سرشون قدم برمیداشت...

تمام مدت در آمبولانس کنارش نشسته بود و دعا میکرد که اتفاقی برای جونگ کوک نیفته
نمیدونست زمان تا چه حد سریع گذشته اما هنوز هم اشک میریخت...

در آمبولانس باز شد و به کمک پرستارها براکارد رو خارج کردن و به سرعت وارد بیمارستان شدن
حالت تهوع بهش دست داده بود و احساس سرگیجه میکرد اما هیچکدوم از این ها تا وقتی که جونگ کوک به هوش نیاد مهم نبود...

با ورود تخت به اتاق عمل پشت در ایستاد و نگاهش رو به دری که هر چند ثانیه یک بار باز و بسته میشد،داد
میخواست کسی رو پیدا کنه و از وضعیت جونگ کوک با خبر بشه که با دیدن چند مامور پلیس متوقف شد و با نگرانی نگاهش رو بین اون مامورها میچرخوند...

-از طرف هتلی که در اون اقامت داشتید گزارش تیر اندازی با اسلحه داده شده...در این مورد توضیحی دارید؟

جیمین: من..من نمیدونم چه اتفاقی افتاد...تا جایی که یادم میاد مست بودم...میخواستم لباس هام رو عوض کنم که یه اسلحه دیدم...فکر نمیکردم که واقعی باشه چون یکی دوستم کالکشن اسلحه داره...فکر میکردم مثل اونه...میخواست اسلحه رو ازم بگیره که ماشه کشیده شد...من کاری نکردم...من نمیخواستم بهش آسیب بزنم

-شاهدی برای صحبت هاتون دارید؟

جیمین: نه

-کسی رو دارید که به عنوان شاهد یا وکیل بتونیم باهاشون صحبت کنیم؟

جیمین: نه

با یادآوری اینکه کیم سوکجین همیشه اون رو بهترین دانشجوی خودش میدونست و این موضوع که دوست صمیمی جونگ کوک بود سریعا حرفش رو عوض کرد...

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now