_ نقره ای.
_"سبز."
_ نقره ای.
_" گفتم سبز. "
جیمین با صدای بلندی داد زد و دستش رو روی میز کوبید. هرچند که اینکار تاثیر زیادی روی یونگی ای که اون طرف آشپزخونه ظرفا رو میشست و برای در آوردن حرص جیمین مدام زیر لب کلمه نقره ای رو تکرار میکرد، نداشت اما حداقل خشم خودش تا حدودی تخلیه شد.
_ من رئیست و دوست پسر کیوت و جذابتم پس باید موهاتو سبز کنی. سبز نعنایی.
پسر کوچیکتر با لحن شمرده ای گفت و انگشت اشاره اش رو تهدید آمیز جلوی یونگی تکون داد.
_ از آشنایی باهات خوشبختم رئیس و دوست پسر کیوت و جذابم. منم مین یونگیم اینا هم موهای فاکی خودمه پس نقرهایشون میکنم.
یونگی با بی خیالی جواب داد و لبخند مصنوعی و بزرگی به صورت عصبانی جیمین زد. به هرحال جیمین که به خاطر یه رنگ مو نمی تونست اخراجش کنه با دیگه دوسش نداشته باشه.
_ باشه. هر جور دوست داری رنگشون کن. اما اون دستایی که باهاشون پول آرایشگر رو دادی تا موهاتو نقره ای کنن دیگه هیچ وقت حق ندارن حتی نزدیکم بشن.
پسر کوچیکتر گفت و لحنش...خب اون واقعا جدی به نظر میرسید. اما یونگی با خونسردی بازم پوزخند زد و ابروهاش رو بالا برد.
_ مهم نیست سوئیت هارت. بدون دستامم میتونم انجامش بدم. می تونیم همین الان امتحانش کنیم.
به نظر خودش خیلی فوق العاده و هات حرف زده بود اما وقتی چنگالی که جیمین به سمتش پرت کرد از کنار گوشش رد شد و با صدای مهیبی توی سینک افتاد فهمید وضعیت از چیزی که تصور میکرده جدی تره. خیلی جدی تر.
_ از امروز دیگه...دیگه باهات کاری ندارم مین یونگی شی.
جیمین از جلوی ورودی آشپزخونه داد زد و چند ثانیه بعد صدای بهم کوبیده شدن در اتاق از طبقه بالا نشون داد اون واقعا عصبانیه.
_ پارک جیمین تو یه بچه دو ساله لوس و خودخواهی.
صدای یونگی عصبانی بلند شد و ثانیه ای بعد جیمین با داد زدن متقابلی جوابش رو داد.
_ توام یه پیرمرد لجبازی.
و بعد سکوت آزار دهنده و سنگینی توی خونه ایجاد شد. سکوتی که ظاهرا هیچ کدومشون دیگه میلی به شکستنش نداشتن. یونگی نمی تونست باور کنه به خاطر یه رنگ موی مسخره جیمین اینجوری باهاش قهر کرده. اونا تا قبل از این هیچ وقت باهم دعوای جدی ای نکرده بودن. اما حالا عصبانیت جیمین واقعی به نظر می رسید و یونگی هم متقابلا ناراحت شده بود. ولی به اندازه ناراحتیش هم صدای دیگه ای توی مغزش وجود داشت که بهش تاکید میکرد دعوا به خاطر رنگ مو واقعا مسخره است. با این وجود تا وقتی جیمین قصد داشت این بازی مسخره رو ادامه قرار نبود یونگی کسی باشه که عذر خواهی میکنه پس اون هم توی استدیوش رفت و در رو محکم تر از جیمین به هم کوبید. یونگی آدم صبوری بود می تونست تا ابد صبر کنه.
YOU ARE READING
Y.G
Fanfictionمتاسفم یونگی تو نمی تونی خودتو از شر پارک جیمین خلاص کنی . خوش بگذره! *** نگاه یونگی به لبای جیمین و خورده بیسکوئیتای روش افتاد و بی اختیار با تحسین گفت:(( خوشمزه به نظر میاد .)) جیمین لباشو تو دهنش کشید و به رد...