20

3.9K 896 329
                                    

جیمین چشماشو پاک کرد و دماغشو بالا کشید:(( این حرفت یعنی چی ؟)) یونگی لبخند زد و موهای جیمینو به هم ریخت.

_ یعنی تو یه خنگ کوچولویی که هر چی هم سعی کنم بهت بفهمونم چی تو قلبم میگذره نمی فهمی .

جیمین با تردید به یونگی نگاه کرد و روشو چرخوند تا یونگیو نبینه و گفت:(( برگرد خونه ات مین یونگی خنگای کوچولو یا...اون یکی چی بود ؟ آهان احمقای بیکار فقط برات دردسر درست میکنن .)) یونگی دربرابر مقاومتای جیمین که دائم جذابیتشو بیشتر میکرد داشت کلافه میشد ،بدون فکر روی جیمین که هنوز از وضعیت دراز کشیده در نیومده بود خم شد و دهنشو تقریبا به گوشش چسبوند :(( اذیتم نکن جیمینا ممکنه دیگه نتونم انقدر متمدن رفتار کنم .))

جیمین نمی دونست چرا قلبشو به جای سینه اش جایی نزدیک دهنش داره حس میکنه . همه ی اینا بیشتر شبیه یه خواب فراتر از محشر بود. به سختی آب دهنشو قورت داد با صدای ترسیده ای پرسید:(( اگه ..اگه متمدن نباشی مثلا چی...چیکار میکنی؟)) یونگی پوزخند زد و این حرفو به حساب این گذاشت که جیمین بدش نمیاد بازیو ادامه بده . بیشتر روی جیمین خم شد و بی مقدمه گاز آرومی از گونه اش گرفت :(( این چطوره؟))

جیمین داغ شدن گوشا تا پشت گردنشو احساس کرد. با عجله از جاش بلند شد و نشست . دستشو روی گونه اش گذاشت و با چشمای گرد شده از تعجب به یونگی که برخلاف خودش خیلی آروم به نظر می رسید نگاه کرد.

_ چی..چیکار کردی؟ تو الان گازم گرفتی! منو گاز گرفتی؟؟

یونگی شونه بالا انداخت و علی رغم تلاشش نتونست لبخند شیطنت آمیزشو پنهان کنه :(( متاسفم  می خواستم آروم پیش برم خودت مجبورم کردی .)) بعد با مظلومیت ساختگی لباشو آویزون کرد و زیر چشمی به جیمین نگاه کرد.

جیمین هنوز نمی تونست موقعیت پیش اومده رو هضم کنه . بدون اینکه دستشو از روی گونه اش برداره از روی تخت بلند شد و عقب عقب رفت . یونگی همچنان روی تخت نشسته بود و با پوزخند بهش نگاه میکرد.

_ به کارات فکر هم میکنی؟

جیمین با حیرت پرسید و همچنان آروم عقب رفت . یونگی آه کشید و از جاش بلند شد. چند تا قدم بلند برای رسوندن خودش به جیمین کافی بود . درحالی که با یه دستش شونه شو می گرفت تا مانع عقب تر رفتنش بشه با دست دیگه اش موهای آشفتشو مرتب کرد و گفت :(( معلومه که فکر میکنم .ولی مگه بقیه آدما همینجوری رفتار نمی کنن؟فکر میکردم گاز گرفتن عادیه)) جیمین خودشو از بین دستای یونگی کنار کشید و تقریبا داد زد :(( نه تو دفعه سومی که همو میبینن.))

یونگی به قیافه حیرت زده جیمین که همزمان تعجب و کمی خوشحالی توش موج میزد نگاه کرد و تصمیم گرفت به بدجنس بودن ادامه بده .

_ آه تو که خیلی وقته منو دوست داری ، منم که دلیلی نمیبینم وقتی انقدر دلم یه چیزیو میخواد الکی طولش بدم .

Y.G Where stories live. Discover now