34

3.2K 760 212
                                    

نگاهشو از پسری که تو بغلش خواب بود با بی میلی گرفت و آه کشید . به خاطر کارای نهایی ای که چهیونگ باید برای یونهی انجام میداد و تنها موندن جیمین قرار بود جین و چهیونگ صبح برگردن اما الان اصلا دلش نمی خواست جینو بیدار کنه.

تصمیم داشت تا قبل از دستگیر شدن یونهی فعلا توی اینچئون بمونه و حالا که دوباره جینو دیده بود جدا شدن ازش سخت به نظر می رسید . پتو رو روی بدن برهنه جین بالا تر کشید و بوسه آرومی روی بینیش زد .

_ بیدار شو عزیزم . صبح شده .

با ملایمت گفت و دوباره خم شد تا جینو ببوسه . بعد از چندتا بوسه روی گردن و لباش ، اخمی بین ابروهای جین نقش بست و بین چشماشو باز کرد . با دیدن نامجون که صورتش توی فاصله کمی باهاش بود و لبخند میزد دوباره چشماشو بست و درحالی که سرشو روی دست نامجون جابجا می کرد صورتشو به سینه اش چسبوند و غر زد :(( خیلی خسته ام نامجونا . بزار بخوابم .))

نامجون دستشو از زیر سر جین بیرون کشید و وقتی اون با سماجت دستاشو بیشتر دورش حلقه کرد و بهش چسبید لبخندش پررنگ تر شد .

_ جینیِ من چقدر می خواد بخوابه؟ بلند شو باید برگردی سئول . جیمین تنهاست. سر کارت هم باید بری .

جین حالا چشماشو کامل باز کرد و از پایین نگاه خشمگینی به نامجون انداخت.

_ هر کار می خواستی دیشب کردی حالا که راحت شدی می خوای بفرستیم برم؟ اصلا نمی تونم بلند شم کمرم درد می کنه .

نامجون نتونست خنده شو کنترل کنه و با صدای بلند خندید . جینو محکم تر توی بغلش گرفت و با انگشت شست و اشاره اش دو طرف صورت جینو فشار داد و خم شد تا باز لباشو که حالا به خاطر فشار دستاش جمع شده بود ببوسه .

_ داری برای هردومون سختش میکنی جین . می دونم چهیونگ الان بیدار شده و اون بیرون داره بهم فحش میده . بلند شو دیگه .

جین چشماشو کامل باز کرد و آه کشید. دوست نداشت گرمای بغل نامجونو از دست بده و حس می کرد اگه دوباره تنهاش بزاره اون بازم ترکش میکنه. با اینکه می دونست این فقط یه ترس احمقانه و غیر منطقیه نمی تونست جلوشو بگیره.

حرفای روز قبل نامجون هم باعث تمایل بیشتر به موندن کنارش میشد. می خواست تمام اون لحظات سختی که تحت فشار یونهی بوده رو براش جبران کنه. می خواست دیگه هیچ وقت چشماشو حتی وقتی میخنده پر از غم نبینه.

_ چرا اینجوری نگام میکنی؟ خودت می دونی بعدش ممکنه چی بشه.

با صدای نامجون به خودش اومد و متوجه شد دقایقی میشه بدون حرف فقط به چهره دوست داشتنی مردش خیره مونده. آهی کوتاهی از بین لباش خارج شد و گونه نامجونو نوازش کرد. خودشو کمی بالاتر کشید تا صورتش روبروی صورت نامجون قرار بگیره و همونطور که گونه اش رو نوازش میکرد نگاهشو به لباش دوخت.

Y.G Where stories live. Discover now