38

3.1K 700 489
                                    

تهیونگ لباشو آروم از لبای جونگکوک جدا کرد و دستشو روی گونه داغش کشید.

_ دوست دارم.

با صدای لرزونی زمزمه کرد و وقتی جونگکوک بدون اینکه دستاشو از روی شونه هاش برداره سرشو پایین انداخت، دوباره دستشو زیر چونه جونگکوک گذاشت و بعد از بالا آوردن سرش یه بار دیگه لباشونو برای لمس کردن به همدیگه رسوند. با حرکات آرومی لب بالاییه جونگکوکو مک زد و انگشتاشو نوازش وار روی کمرش حرکت داد.

اگه این یه خواب بود دلش نمی خواست هیچ وقت ازش بیدار بشه و اگه واقعیت بود ، کاش می تونست زمانو نگه داره. با فشار آرومی که دستای جونگکوک به سینه اش وارد کرد ، خودشو عقب کشید و بدون اینکه بتونه نگاهشو از لبای متورم و نیمه باز پسر کوچیکتر بگیره کمی ازش فاصله گرفت.

بعد از چند ثانیه موندنشون توی اون وضعیت ، بالاخره جونگکوک واکنش نشون داد و درحالی که خودشو از بین دستای تهیونگ بیرون می کشید با عجله گفت :(( دیگه باید بخوابیم. تو فردا اجرا داری.))

با بیرون رفتن جونگکوک از بالکن ،تهیونگ که تازه به خودش اومده بود صورتشو با دستاش پوشوند و با صدای خفه داد زد :(( گذاشت بوسش کنم. وای اون گذاشت بوسش کنم.))

می تونست همون لحظه از شدت هیجان خودشو از بالکن بندازه پایین و برای اینکه اینکارو نکنه وارد اتاق شد. جونگکوک کامل زیر پتوش جمع شده و حتی موهاشم معلوم نبود. تهیونگ با دیدنش بی اختیار لبخند زد و با شیطنت گفت :(( شب بخیر کوکی. لازم نیست خجالت بکشی.))

_ حرف نزن و فقط بخواب.

جونگکوک با خجالت داد زد و بیشتر زیر پتو فرو رفت. اما وقتی صدای نفسای تهیونگو نزدیک گوشش شنید و پسر بزرگتر از روی پتو گونه اشو بوسید، می تونست بگه خجالت اصلا بیان کننده حسی که الان داره نیست.

_ گ..گفتم برو بخواب کیم تهیونگ. عصبانیم نکن.

با صدای لرزونی گفت و پتو رو چنگ زد. صدای قدمهای تهیونگ برخلاف انتظارش دور نشدن و وقتی سنگینی جسمی رو که کنارش باعث فرو رفتن تشک شد حس کرد چشماش گردن شدن. قبل از اینکه بتونه به چیزی اعتراض کنه پتوش کنار رفت و تهیونگ خودش رو هم زیر اون پارچه سفید جا داد.

_ امشب کنارت بخوابم؟ فردا اجرا دارم و تو به خاطر باز گذاشتن در بالکن اتاقو مثل قطب جنوب کردی. خب اگه تنها بخوابم مریض میشم و حدس بزن بعدش کی صداش مثل صدای قورباغه میشه؟

تهیونگ درحالی که چونه اش رو روی شونه جونگکوک جابجا میکرد و پسر کوچیکترو از پشت بیشتر توی بغلش می کشید گفت. جونگکوک به سختی آب دهنشو قورت داد و به سمت تهیونگ چرخید. برق اون چشما حالا داشت واقعا یه بلایی سرش میاورد و دیگه نمی تونست بهشون بی توجه باشه. بی اختیار انگشتشو بالای چشم تهیونگ کشید و زیر لب گفت:(( چرا اذیتم میکنی؟))

Y.G Where stories live. Discover now