28

3.6K 782 415
                                    

دستشو روی جسم نرم زیرش کشید و با صدای خوابالویی گفت :(( هیونگ تو تخت من چیکار میکنی؟ باز تو خواب راه رفتی؟))

_ اذیتم نکن عزیزم بزار بخوابیم.

پاشو دور جونگکوک انداخت و محکم تر بغلش کرد.

_ باشه بخوابیم .

هنوز کامل خوابش نبرده بود که صدای داد جونگکوک کنار گوشش بلند شد و قبل از اینکه موفق بشه موقعیتو درک کنه از روی تخت پرت شد پایین. جونگکوک بازوهای خودشو بغل کرد و رو به تهیونگ، وحشت زده داد زد :(( توی تخت من چه غلطی میکنی؟ صبر کن ببینم اینجا که اتاق جیمینه. فاااک بهم که دست نزدی ؟ متجاوز لعنتی .))

تهیونگ درحالی که کمر دردناکشو میمالید چشماشو به سختی باز کرد و بعد از چند ثانیه خیره موندن به جونگکوکی که بی وقفه داد میزد تونست حرفاش و موقعیتو درک کنه.

_ اه خفه شو. اگه من دیشب نبودم....

قبل از اینکه موفق بشه قدردانی از خودشو تموم کنه ، کتابی که توسط جونگکوک با شتاب به سمتش اومد و محکم تو سرش خورد حرفشو قطع کرد‌.

_ بهم گفتی خفه شم؟ کی بهت اجازه داده باهام اینجوری حرف بزنی؟ ده ثانیه وقت داری توضیح بدی دوتایی تو تخت جیمین چه غلطی می کردیم ‌.

تهیونگ سرشو بین دستش گرفت و با درد ناله کرد :(( چرا انقدر عصبانی ای آخه؟ کاری باهات نکردم که.))

وقتی جونگکوک یه کتاب دیگه از روی میز کنار تخت برداشت ، چشماشو بست و وحشت زده داد زد :(( نههه نزن . ببخشید ، الان میگم ، دیشب تو بار مست کردی ،من اومدم دنبالت و برگردوندمت خونه ولی تو گریه کردی گفتی از تاریکی می ترسی و ازم خواستی پیشت بخوابم . ))

جونگکوک کتاب تو دستشو دوباره بالا برد و پوزخند زد.

_ مزخرفه. داری دروغ میگ...

با به یاد آوردن یه دفعه خاطرات محوی از دیشب دیگه حرفشو ادامه نداد و چشماش گرد شد. به تهیونگ گفته بود عطرشو دوست داره و بغلش کرده بود؟ اینا نمی تونست واقعی باشه. صورت سرخ شده ش رو بین دستاش گرفت و با صدای ضعیفی گفت :(( نه اون من نبودم. امکان نداره .))

تهیونگ درحالی که یه دستش روی کمرش و یه دستش روی سرش بود از روی زمین بلند شد و لبه ی تخت نشست. به جونگکوک که همچنان صورتشو پوشونده بود با ناراحتی نگاه کرد و گفت :(( من هیچ وقت دروغ نمیگم . ببین باهام چیکار کردی؟ ))

" من واقعا متاسفم تهیونگ عزیز. تو یه فرشته ای و رفتارم خیلی زشت بود و الان انقدر پشیمونم که نمی دونم چیکار کنم ولی چون تو خیلی خوبی می تونی منو ببخشی ؟"

تهیونگ با تصور چیزی که الان جونگکوک بهش میگه لبخند زد اما کاملا بر خلاف تصورش جونگکوک دوباره روی زمین هولش داد و با خشم داد زد :(( چی شد فکر کردی حق داری بشینی کنارم؟ آهان تازه یادم اومد‌ . واسه چی دیروز رفتی کافه بابا؟ اصلا من پشیمون شدم نمی خوام دیگه برات ....هی کیم ؟ حالت خوبه؟))

Y.G Where stories live. Discover now