48

3K 656 474
                                    

_ سردمه.

نامجون با صدای ضعیفی زمزمه کرد و خودش رو بیشتر به جین چسبوند. پسر بزرگتر دوتا قرص مسکنش رو باهم توی دهنش گذاشت و درحالی که قوطی قرص رو توی جیبش برمیگردوند دست آزادش رو دور شونه های نامجون پیچید.

_ بیا بریم توی ساختمون بشینیم. معلومه که اینجا سردت میشه.

آروم گفت و بوسه‌ ی کوتاهی روی موهای نامجون گذاشت اما اون بی توجه بهش دوباره تکرار کرد:(( سردمه. ولی..ولی انگار دارم می سوزم.))

جین آه کشید و تسلیم دوست پسر لجبازش شد. دستش رو از دور شونه ی نامجون برداشت و بعد از درآوردن پالتوش اونو به آرومی روی شونه های پسر کوچیکتر انداخت.

_ نامجونا! داری می لرزی، اینجوری مریض میشی. بیا بریم توی ساختمون. اصلا...اصلا مگه نمی خوای بدونی چهیونگ و همکاراش به کجا رسیدن؟ هوم؟

درحالی که پالتوش رو روی شونه های نامجون صاف میکرد با صدای گرفته ای گفت و دعا کرد اون اینبار دیگه قبول کنه. اما نامجون فقط به روبروش نگاه میکرد و چیزی نمی گفت.

_ یادته یه لنز فیش آی می خواست ولی به خاطر قیمتش و چون حاضر نبود ازت پول قرض بگیره نمی خرید؟ براش...براش خریده بودم، می خواستم روز تولدش بهش بدم.

باصدایی که از شدت بغض می لرزید زمزمه کرد و قطره اشکی از چشم چپش پایین چکید. جین اخم کرد و با عصبانیت تقریبا داد زد:(( چرا اینجوری حرف میزنی؟ هنوزم می تونی برای تولدش اون کادو رو بهش بدی. خودتو جمع کن کیم نامجون. ))

نامجون بالاخره نگاهش رو از روبروش به جین داد و درحالی که سعی داشت جلوی ریزش باقی اشکاش رو بگیره ملتمسانه پرسید:(( بهم قول میدی برگرده؟ اگه تو بهم قول بدی شاید قلبم آروم بشه.))

_ قول میدم.

جین بدون لحظه ای تردید گفت و بعد از گرفتن دست سرد نامجون حرفش رو ادامه داد:(( حالا بیا بریم تو. باشه عزیزم؟))

پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد و بدون اینکه دستش رو از دست جین بیرون بکشه از جا بلند شد و دنبالش به داخل ساختمون رفت. اون بهش قول داده بود پس باید قوی میموند.

*************

با رسیدن مرد بهش و حلقه شدن محکم و بی رحمانه ی انگشتای اون دور بازوش هینی از درد و ترس کشید و وقتی لبخند محو و کثیفی روی لبای مرد ظاهر شد با خودش فکر کرد شاید مردن بهترین معجزه ای باشه که دلش بخواد توی اون لحظه اتفاق بیفته.

_ می..میخواین باهام چیکار کن..کنید؟

درحالی که سعی داشت بازوشو از دست مرد بیرون بکشه و اجازه نده اون از روی زمین بلندش کنه با ترس پرسید و منتظر جواب به یونهی خیره شد. اما اون زن مرموز فقط لبخند زد و دوباره انگشتای سرد و کشیده اش رو روی گونه ی جیمین، اینبار جایی نزدیک لبش کشید و بعد بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.

Y.G Where stories live. Discover now