9

4.2K 984 254
                                    

جیمین با رضایت به عکسایی که از صبح گرفته بود نگاه کرد و زیرلب گفت:(( بازگشت پر قدرت وای جی .)) می دونست اگه عکسا رو پست کنه سفر پسرا به اینچئون کامل لو میره ولی چه اهمیتی داشت .ممکن نبود کسی بتونه پیداشون کنه اونا حتی هتل هم نرفته بودن .

اصلا چرا براش مهم بود کسی پیداشون کنه؟ یه پاپارازی متعهد به کارش که به این چیزا فکر نمی کرد.جیمین ته قلبش احساس میکرد از زمان ملاقات کوتاهش با یونگی روی پل کمتر دلش می خواست وای جی باشه .حتی اگه باخودش صادق میبود تو یه لحظه های خاص احساس عذاب وجدان کمرنگی آزارش میداد.

اصلا دلش نمی خواست مثل یه بچه خیال باف فکر کنه اون ملاقات چند دقیقه ای باعث بوجود اومدن چیزی بین خودش و یونگی شده. احتمالا الان یونگی حتی قیافه جیمینم یادش نبود.

به هرحال اون مین یونگی بود ولی جیمین چی؟ یه عکاس ساده .درسته که عکاس خوبی بود ولی فقط یه عکاس بود ،فقط یه عکاس.

از جایی که نشسته بود می تونست یونگیو که پشت میز رستوران نشسته بود نامحسوس در نظر بگیره .میز خودش پشت یه ستون قطور بود و فضای نیمه تاریک رستوران به پنهان موندنش کمک می کرد.جیمین از رستورانای مجلل با نور کم ومیز و صندلیای شیک و مسخرشون متنفر بود و سلیقه یونگی تو انتخاب رستوران یه کم ناامیدش کرده بود.

بالاخره یونگی غذاشو تموم کرد و از رستوران بیرون زد. جیمین با عجله دوربینشو برداشت و دنبالش  رفت .

نمی فهمید چرا یونگی همش تنهاست . از روزی که رسیده بودن فقط یه بار با هوسوک بیرون اومد که اونم فقط در حد نیم ساعت پیاده روی کوتاه .حداقل وقتایی که جیمین تعقیبش می کرد تنها بود.

تنها بودنش بدجوری جیمینو وسوسه می کرد بره جلو و یه جوری دوباره با یونگی حرف بزنه اما قطعا یونگی ای که ترجیح میداد تو بیرون رفتنش حتی صمیمی ترین دوستش هم همراهش نباشه حوصله یه مزاحم مثل جیمینو نداشت و چون یه بار شانس جیمین باهاش همراهی کرده بود دلیل نمیشد باز این اتفاق بیفته و در ضمن چجوری می خواست وانمود کنه دوباره اتفاقی باهم برخورد کردن .یونگی که یه احمق نبود.

جیمین آه کشید و بند دوربینشو دور گردنش انداخت. یونگی ایندفعه هوس کرده بود راننده شم از سر خودش باز کنه و این کار جیمینو خیلی راحت تر می کرد. هر چند که جیسو اصرار کرده بود ماشینشو به جیمین بده تا مشکلی برای تفریحاتش نداشته باشه ولی اینجوری جیمین راحت تر می تونست عکس بگیره.

کم کم مسیر یونگی به کوچه های خلوت و خارج از خیابون اصلی کشیده شد. جیمین قدماشو تند کرد تا به یونگی که یه دفعه سرعتش زیاد شده بود برسه.

خیلی سخت بود که هم نزاره یونگی بفهمه داره تعقیبش میکنه و هم گمش نکنه . با متوقف شدن بی مقدمه یونگی وسط کوچه ،جیمین سریع خودشو توی فرو رفتگی ورودی یه خونه قایم کرد و به دیوار تکیه داد. دستشو روی دهنش گذاشت تا حتی صدای نفساشم بلند نشه. بعد از چند دقیقه یه کم سرشو جلو برد تا ببینه یونگی داره چیکار می کنه اما با دیدن چشمای عصبانی یونگی درست تو نیم سانتی صورتش هینی کشید و دوباره به در چسبید.

Y.G Where stories live. Discover now