24

4K 945 467
                                    

یونگی به طرف جیمین چرخید و اونو محکم تو آغوشش فشرد.

_ نمی تونم صبر کنم تا دوباره ببینمت . نمی خوام بزارم بری .

جیمین خندید . صورتشو به گردن یونگی مالید و آروم گفت :(( بازم همدیگرو میبینیم .)) یونگی پسر کوچیکترو محکم تر بغل کرد وغر زد :(( الان که برگردم خونه ممکنه تا آخر هفته بعد نتونم ببینمت . ))

_ هر شب بهت زنگ میزنم .

جیمین با ذوق گفت و موهای یونگیو نوازش کرد اما حرفش یونگیو خوشحال نکرد و اون دوباره غر زد :(( ولی از پشت تلفن که نمی تونم بغلت کنم . )) بعد از جیمین جدا شد و صورتشو با دستاش قاب کرد :(( یا بوست کنم.)) قبل از اینکه جیمین فرصت گفتن چیزیو پیدا کنه یونگی لباشو بین لبای خودش کشید . بعد از چند ثانیه گاز آرومی از لب پایینیش گرفت و عقب رفت .

_ نه اصلا نمی تونم برم .

جیمین سرشو پایین انداخت و خجالت زده خندید :(( بسه دیگه . واقعا باید بریم .)) یونگی آه کشید و برای بار آخر هم جیمینو بغل کرد. بوسه کوتاهی روی لاله گوشش گذاشت و آروم گفت :(( دوست دارم .خیلی زیاد.))

جیمین دستشو بین موهای یونگی حرکت داد با صدای آروم تری گفت :(( هنوز برای گفتنش زوده.))

_ جیمین !

یونگی با لحن سرزنش آمیزی گفت و به جیمین نگاه کرد :(( من اونجوری که تو فکر می کنی نیستم . )) جیمین نگاهشو از یونگی گرفت و درحالی که در ماشینو باز می کرد جواب داد:(( من فقط می ترسم . اینهمه خوشبختی تو زندگی من طبیعی نیست .))

_ خب شاید زندگی میخواد برامون جبران کنه . می دونی ، منم هیچ وقت به اندازه امروز احساس خوبی نداشتم . میتونیم از این زاویه هم بهش نگاه کنیم ؟

یونگی مچ جیمینو گرفت و اجازه نداد بره . وقتی جیمین چیزی نگفت ، حرفشو ادامه داد:(( توام دوسم داری؟ )) جیمین نگاهشو بالا آورد و به چشمای منتظر پسر بزرگتر دوخت .

_ دوست دارم ؟ چطور جرعت میکنی بعد اونهمه کاری که به خاطرت کردم اینو بپرسی.

یونگی خواست چیزی بگه که انگشت اشاره جیمین روی لباش فرود اومد .

_ نه . چیزی نگو . نمیخوای که همه حرفا تو اولین قرار رسمیمون تکراری بشه ؟ بزار برای تمام شبایی که بهت زنگ میزنم هم یه چیزی برای گفتن داشته باشی.

بعد ضربه آرومی به نوک بینی یونگی زد و با شیطنت خندید :(( خدافظ یون . با احتیاط رانندگی کن .)) سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خونه رفت .

یونگی تا زمانی که جیمین در خونه رو پشت سرش ببنده ، نگاهش کرد و بعد از بسته شدن در پشت سر جیمین درحالی که آه می کشید ماشینو روشن کرد.

_ از الان دلم برات تنگ شد.

************

_ خب چطور پیش رفت ؟

Y.G Where stories live. Discover now